حدیثِ عشقِ جانان گفتنی نیست...
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بوَد...
در چهار چوب آغوشت یک دل سیراز جهان بی خبرم ...️
گر رخی را ماه باید خواند، باری روی تو ..
زلف جانان ترازوی عشق است....
تو در عالم نمیگُنجی زِ خوبی
تو بهشتی.
حالم به حالت بستگی دارد دلتنگ باشی رو به پایانم
من پاییزم تو مهری... که بر دلم نشستی...
من عاشق قلب مهربونتم
بی رنگ رخت زمانه زندان من ست...
مراقب قلبم باش عشقم اونو فقط به تو میسپرم
خیلی خوشبختم که تورو دارم ️️️
در آغوشت نفس هایم پراز موسیقی عشق اند...
بخند که جهان با اندوه تو دگرگون نمی شود...
شُدی قَلب و تَن و روحَم شدی بال و و پر و جونم شدی همه ی منظورم
مرا شوخیست شیرین لب که رنگ نیشکر دارد...!
از لب شکرین او... بوسه به جان خریده ام!
پناهم بده تنها مرز آشنا پناهم بده...
یڪ تو️ می آیی هزاران دل از من میرود ...
. می خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم..
بهشت یہ جا رو زمین با توئہ... ️️️
نبض گرم تنم وابسته ست به رگ چپ قلبت
لحظه هام کنارت بویِ خوشبختی میده.. ️️️