پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می گویندبا یک گلبهار نمی شودباور نکنمن با گل روی توعمریست بهاریم...
بهار نام دیگر آدم های نابی ست که برای رویش یک لبخند طلوع امید و سرسبزی حیات همیشه در تلاشند....
برای بهشتنه تاریخی ستنه جغرافیا.بهشت،آرامشی ست کهکنار تواحساس می کنم....
به حضرت حافظ به سرخی دانه های انار به بوی خوش خرمالوو به نرگس های نشسته در گلدان سوگند تو را طولانی تر ازهمه یلداهای عمرم دوست دارم....
باران ببارد.هوا سردتر شود.برگ ها همه بریزند.اصلا زمستان جای پاییز بنشیند.تو باشیدلم گرم استمثل آفتاب نیمروز تابستان.فاطمه صحرایی...
رفتیدور شدیدیر شدنیامدیهنوز چشم انتظارم....
وقتی هستینه آبی آسمان آبی تر می شودنه سبزی زمین خوش رنگترروزگار هم از بازی هایشدست نمی کشد.ولی دلمعجیببه بودنتقرص می شود....
حال منحال هوای این روزهاستدلم سوز داردبارانیمو آرزوهایم را مه گرفته است...
باران زیباستاما خدا نکندچشمی با آن همراهی کند....
بی توزیر بارانتمام کوچه پس کوچه های پاییز راقدم زدمهیچ چیزی شبیه گذشته ها نبود.حتی من!...
می شد برای سر خسته هم شانه بودبرای دردهای هم گوش شنوامی شد همدل بودیا چند قدم همراهمی شد لااقل در جواب سلام هم یک لبخند زد.نمی شد؟با بی مهری هایمانچه جانی از هم گرفتیم....
عشق یعنیتو بخندیقند در دل من آب شود....
خدای مناعتراف می کنمگاهی تو رابا همه بزرگیتمیان روزمرگی هایم,ترس هایم,و نامیدی هایمگم می کنم.بعد تودر انتهایی ترین لایه درونمتبلور می کنیهمه وجودم پر از تو می شوددیگر من, خودم نیستم.ترس و تاریکی و ناامیدی نیست.سیال می شومدر هستی.همراه تو می شومدر اقیانوسی که ابتدا و انتهایی ندارد....
حالم را نپرسراست بگویم تو را می آزارمدروغ بگویم خودم را.مرا مهمان نگاهت کندر آغوش لبخندت بگیرو در گوش جانم نجوا کنهیچ شبی نیست که سحر نداشته باشد...
معجزه از این زیباترکه منمیان سیاهی چشمانتآبی ترین آسمان را می بینم ....
از تمام دنیایک - تو را دوست دارم.دو-دومی ندارد باز تو را دوست دارم....
فقریک کلمه نیستیک دنیا بدبختیست....
و تواصو بالصبربرای هر آنچهحق ما نبود....
چشم هایت بوی مهر می دهدلب هایت طعم ترش اناراما واژه هایت رنگارنگندو بیشتر نارنجیحضرت عشقتو پاییزییا پاییز تو؟...
اگر نقاش بودمتصویر تو را با لبخند می کشیدمتا همه ببیننددلبر پاییزی مندر انحنای لب هایشبهار دارد....
مثل درختی که برگی برایش نماندهدیگر چیزی ندارم به پایت بریزممی خواهی با مهر بمانمی خواهی خزان به پا کن....
لبخند می پاشم روی دلتنگی شاید برود شاید بیایی....
خاطره جنگ هنوز هم عذابم می دهدبرادرم جبهه بودو مادرمبا چشم های خیسبرای سالم برگشتنشمدام دست به دعا بود.نشسته ,ایستاده ,سر سجاده,حتی وقت خوابیکریز خدا را صدا می زد.نمک غذایمان شوری اشکش شده بودو زمزمه های سوزناکشلالایی هر شبمان .لعنت به جنگلعنت به هر گلوله ای که برتن یک نفر نشستو چندین نفر را از پا در آورد....
به پیشواز فصلی باشکوه رسیده امبرای تماشای قاب رنگارنگقهوه ای و نارنجی و طلاییبرای دیدن بوسه های سرخ برگهابر تن زمینبرای حس سوز هوایی شدن هوابرای لمس قطره های رقصان بارانبرای قدم زدن روی خیابان های خیسبرای...چه خوب کهبرای استقبال از پاییز زیبابه دنیا آمدم....
ما زندگی کردن را نیاموخته ایمما به تعداد روزهای عمرمانانتظار کشیده ایمبرای رسیدنفردایی بهترآدمی بهتردنیایی بهتر.ما شیرینی لحظه هایمان رابا انتظار تلخ کرده ایم .ما زندگی را زنده گی نکرده ایم....
چه غریبانهدر دلتنگی خودت فرو می ریزیوقتی در خیالتبا کسی که جانت شده استحرف می زنیحرف می زنیاو نمی شنودتو باز هم حرف می زنی...
خوشا به حال من که دوست دارم خوشا به حال توکه اینقدر دوست داشتنی هستی...
مگر از روزگار چه می خواستیمجز یک زندگی آرامکنار کسی که دوستش داشته باشیمو دوستمان بداردبرآورده کردنش آنقدر سخت بودکه تلخی روزگارفاصله انداخت میانمانو تقدیر بی رحمانهپای تنهاییمانمهر کوبید....
در جان من نشسته ایو منبرای زیستنمهمان نفس های تو ام....
اگر می شود به آدم های تلخدلسوزانه لبخند بزنیدشاید آنها شیرینی کلامشان رادر نقطه ای از زماندر اتفاقی ناخوشایندیا به آدمی ناخوبباخته اند....
تو راخودم راو آخر این قصه رابه خدا می سپارمباشد کهغصه هادلتنگی هاو این نفس های آخر اسفند راخوش تمام کند....
غم چهارزانو در دلم می نشینددلتنگی بیخ گوشم غوغا می کندلب می بندماماحریف چشم هایم نمی شوماشک روی گونه هایم ذکر ماتم می گیردو منفرو رفته در آهی جانسوزدر خیمه گاه وجودم مرثیه رفتن تو را می سرایم...
به امید رسیدن به مهر توروزهای شهریور را قدم می زنم پاییز باشد تو باشی باران هم ببارد تصور کن رنگین تر از برگ های درختان به رویم لبخند بپاشیمگر می توانم عاشقت نباشم؟...