سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
در غم عشق تنها می شدمبا چشمان جستجو می کردمتو همیشه طنین دل می شدیآرامش دل را با خود می بردیدیدار تو بود آن چیزی که می خواستمخنده های دل نوازت چیزی بیشتر از می خواستمچشمان سیاهت تابش یک دنیا داردبه خواب های شیرینم نوری که می دهدهرگز تو را از یاد نخواهم برد....
جهان مناز دستان تو شروع شد،و درستدر انتهای چشمان سیاهت به پایان رسید......
تو را دیدم دلم آهسته لرزید به کنج دل نگاهم خنده ات دید شدم مجنون چشمان سیاهت تویی لیلا، که غم را از دلم چیدباد صبا...
روزگا ی در سیاهی ،ماتم خاطرات خاک خورده ی زمستان را داشتم ،تا با چشمان سیاهت روشنی را، هدیه دستانم نمودی وبا لبخندت بال پروازم بخشیدی تا اوج بگیرم، کمال را ،به راستی این سیاهی روشن ، زندگی ساز است وغم سوز نگاهت مرا ساخت پیروز در هر شب وهر روز......حجت اله حبیبی...
ای ماه کجایی که فتادست به حوضمعکس رخ زیبای دو چشمان سیاهتحجت اله حبیبی...
مگر تابیده خورشید نگاهتچراغانی شده رخسار ماهت؟تو از جنس ملائک در زمینیشدم محو دوچشمان سیاهت...
تمام دنیا را رنگی دوست دارمجز چشمان سیاهت!...
الامان از زیبایی اتبه قول عزیزامان از چشمان سیاهو ابروهای پیوندی اتهمه را عاشقخودت کرده ایهمه را لعنتی دوست داشتنیشاعران قهار سهل استحتی یک رمان نویس ناشیکارش را با زیبایی تو شروع میکند!!...
چَشمانِ سیآهت را ، بر منمَبند ، گیوتین را...!حادیسام درویشی...
عطر نفس هایت، نسیم دل انگیز اردیبهشتیگرمای آغوشت، روز های داغ مردادیگندم زار طلائی موهایت به رنگ مهرو چشمان سیاهت شب های عاشقانه دی...خدا تو را که آفرید، عصاره ی تمام فصل ها را در تو دمید. سپس کمی نگاهت کرد و گفت:فتبارک الله احسن الخالقین!...
و جهان عاشق چشمان سیاهت شده استو خدا قاری قرآن نگاهت شده استحیف موهای بلندت که کوتاه کردیحیف که در کار خدا باز دخالت شده است...
چه دلچسب می شود...وقتی تو با چشمان سیاهتنفسهایم رابوسه بوسه در آغوش مژه هایت بگیری...و من برای بوسیدنتتمام هستی ام را...دامن به دامن برایت دوستت دارم کنم️...