متن اشعار علی مولایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار علی مولایی
شانه های خاکی
خستگی هایم را
به حاشیه می کشند
جاده تند پیچده است
پاهایم ازدستور
شانه خالی می کنند
علی مولایی
ریشه های ما
به پینارِوطن بود
نادان ها
سنگ به شاخه ها
می زدند
علی مولایی
خوشه خوشه
شاخه های ما
تبرهای بی ریشه را
گردن نمی گرفت
زبان موریانه
چرب بود
علی مولایی
گلویم را
بغضی قورت داده است
درگوشه ی شب
دستهای خیسی
گریه ام را پاک می کند
تا قطره قطره
پایین بروم
ازگلوی اشکها
علی مولایی
قناعت میکنم
بربوسه ای از کنج
لب هایش
که شال گردنش
بسته است راهم
برگلویش را
علی مولایی
خرابم
بیخودی
لالم
زبانم
دست نمی گیرد
زمن تا موبه مو
با تو بگویم
درد
دلهارا
علی مولایی
آغوشت را
چگونه روزه بگیرم
وقتی عسل چشمانت
دهان نگاهم راآب می اندازد
ومن
پنهانی قورت می دهم
طعم نگاهت را
علی مولایی
مرا درشفاخانه ی آغوشت
بستری کن
تا با آرامبخشی از لبانت
عاشقانه هایم را
در حصار بازوانت
چُرت بزنم
علی مولایی
عاشقی را
از کوچه ای آغاز کردم
که پنجره هایش
میله بافته بود
دور خودش
کاش
پرده ی اتاقت
تورا پشت پنجره
به آغوش نمی کشید
علی مولایی
چیزی بگو
منصورچشمانت
کدامین عشق را
بردار تحسر
حلاجی می کند
که بغداد نگاهت
شبلی های دست به سنگ را
به تمسخر گرفته است
آهای دخترک چوپان
خماری چشمانت را
از کدامین آهو
به ارث برده ای
که هر صیادی
چوپان نگاهت می شود
علی مولایی
اندیشه ام را
تلنگر می زند
رهگذربیگانه ای
که لمس دستهایش
آخرین اندیشه ام شد
علی مولایی