جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
تا سر به هوا هستم و همراه ندارم راهی به جز افتادنِ در چاه ندارمچشمان پُراز گریه ی تقویمم وبی شکیک پلک زدن فرصت دلخواه ندارماز نعره ی پُر آتش آن کوه مِه آلودجز چند نفس شعله ی جان کاه ندارم مانند سپاهی که پریشان شده باشددر عرصه ی شطرنج دلم شاه ندارمگلدان شبم ، تشنه ی یک جرعه تماشاپروانه ی خورشید وگل ماه ندارم شرمنده اگر دست من غم زده خالیستدرویشم و در کیسه به جز آه ندارم...