متن اعظم کلیابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اعظم کلیابی
منم محتاج آغوشت
توخواب وتوی بیداری
واکن آغوش و ثابت کن
هوامو دائماً داری
به گرمای تنت بسپر
من محتاج گرما را
به صد گلبوسه رنگین کن
تنی رنجور و تنهارا
بیا بازم بمون پیشم
تو مجنون شو منم لیلی
بیا ثابت کنم این رو
که میخوادت دلم خیلی
تومیدونی...
اه ..داغی به سینه مهمان است
تب این داغ سخت و سوزان است
رنج و درد و غمم فراوان است
آخر این قصه شرح هجران است
پدر خوب من کجا رفتی؟
پر پرواز، تا که وا کردی
مرغ جان را زتن رها کردی
قصد معراج تا خدا کردی!
عیش و...
برگرد افکارم پریشان است برگرد
خوابم پر از کابوس و هذیان است برگردد
من بی تو روزم شام تاریک است، هرچند
شب های تو بی من چراغان است، برگرد
دل خوش به تو بودم ولی حالا که رفتی
مرغ دلم سر در ڰریبان است، برگرد
گفتم نرو انگار نشنیدی و...
آرامشم بودی تو را گم کرده بودم
آرام گشتم تا تورا پیدا نمودم
باران شدی بر روی گلبرگم چکیدی
شبنم زده من عاشق بوی تو بودم
تو قبله ومحراب دل بعد از خدایی
تو ناخدایی کن به دریای وجودم
در هر نفس نام تو شد ذکر،لبانم
پیچیده ای همچون دعا...
پدرم رفت ولی رفتن او زیبا شد
رفتنش سبز ترین خاطره دنیا شد
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
هم وطن هوشیار باش این امتحانی دیگر است
چشم دنیا خیره بر این انتخاب بر تر است
انتخاب ما اگر اصلح نباشد ای رفیق
فتنه ی هشتاد وهشت دیگری پشت در است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
من شمع بودم که مرا کشتی
تاریک کردی آشیانم را
پروانه ات بودم نفهمیدی
آتش زدی روح جهانم را
ازخاطرت بردی مرا افسوس
برگونه هایم زخم پاشیدی
غم داشتم در دل نگفتم هیچ
تو دردهایم را نفهمیدی
همچون نسیم سرد پاییزی
باغ دلم را سخت سوزاندی
مثل شبِ یلدای طولانی...
از همان روز ازل ذکر تو شد درمانم
بر سر کوی تو عمری ست که سرگردانم
آن کویرم که به لطف تو گلستان شده است
میوزد رایحه ی عشق تو در بستانم
در دلم حسرت گندم شدنی بوده و هست
دانه ام منتظر معجزه ی بارانم
تا کبوتر شدنم راه...
مرد عمل کسی ست که قولش چو فعل اوست
تقوا که کار واعظ مردم فریب نیست
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
مثل نوری که گذر می کند از پنجره ها
می شوم محو تماشای تو از منظره ها
به دعاهای سپیدار لب چشمه قسم
به صدای عطش آلود شب زنجره ها،
قدر یک لحظه دلم تاب ندارد بی تو
دوره گردی شده ام همسفر شب پره ها
نیستی، در دل مهتابی...
نور عشق است که از پنجره ها تابیده
به سرش گل زده گلدان و به او خندیده
پنجره باز به گلدان نظر انداخته است
طاقچه عاشقی پنجره را فهمیده
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
ای خیال خوش تو محرابم
بی حضورت نمیبرد خوابم
همه شب بی تو تا سحر گاهان
خیره در چشمهای مهتابم
جلوه کن روشنی بده گاهی
به من و قلب پر تب و تابم
سخن ازعشق میشود هرگاه
میشوی قبله گاه ومحرابم
عشق با من ببین چه بازی کرد
مثل ماهی...
ساعت دقیقا هشت با باران رسیدم
قطره به قطره آسمان را می دویدم
جای کبوترهات گشتم دور گنبد
خورشید را پابند فرمان تو دیدم
تا کم شود بار گناه از روی دوشم
از چشم بارانیِ خود منت کشیدم
لبریز شد از عطر باران جانمازم
در سجده ام طعم اجابت را...
پر از گریه شد سینه ها از غمت
پر از بغض شد کشور از ماتمت
تو رفتی دل گلعذاران گرفت
دل آسمان قلب ایران گرفت
تو رفتی وباران تمامی نداشت
و داغت غمی سخت برجا گذاشت
دل سنگ دنیا به سوگت نشست
دل آینه وار رهبر شکست
تو رفتی خوارج...
از پشت قاب عینک دودی نگاه کن
حال دل آشفته ام را روبه راه کن
قلبم شکسته چشمهایم بی فروغ است
نبضم بگیر و چاره ی این درد و آه کن
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
در فکر توام جانا آخر چه خبرداری ؟
دیوانه شده لیلی ، کِز کرده به دیواری ...
گویم به دلم حتما این هست گناه دل
باید که بسوزد او از دوری دلداری ...
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
دست من گیر که این غمزده تنها شده است
عاشقم باش که دل خانه ی غم ها شده است
دل و دین باخته ام من به تمنای لبت
نظری کن که دلم عاشق و رسوا شده است
شب تنهایی ما را که نباشد سحری
لااقل شمع شبی باش که یلدا...
دلم فهمیده بود آن شب که دیگر بر نمیگردی
از آن عطر غم انگیزی که بر پیراهنت داری
اعظم کلیابی
مرا درگیر خود کردی شدم دیوانه ومجرم؟
گنهکارم چه توبیخی برای دشمنت داری
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
باید همیشه شاعران حق را بگویند
در بازی اندیشه راه حق بجویند
باید که بنویسند از درد جدایی
از حسرت و دلبستگی و بی وفایی
ازعشق واز باغ و گل وریحان بگویند
از سرزمین خوب مان ایران بگویند
از جنگ از تحریم از فقر ونداری
از سر زمین خوب ایران...
آن خادم مهربان عنایت می کرد
از مردم غمدیده حمایت میکرد
ای کاش نمی گذاشت ما را تنها
ای کاش همیشه بود و خدمت میکرد
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
آفت به جان ریشه های خاک افتاد
وقتی صنوبر قامتی چون تاک افتاد
افتاده اما خم نگشته قامت باغ
هرگز نگردد اقتدارش کم از این داغ
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
رازِدل درسینه پنهان کن مگو حتی به دوست
محرم تو هیچ کس جز، سینه ی غمبار نیست
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
گفتمت باشد برو... اما ! دلم راضی نبود
رفتی و با دیگری! باشد حلالت میکنم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی