متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
تو امید باطل زندگی ام بودی
که دور از من،
ضربان قلبم را از پا انداختی،
قلبی که با پایت،
برهنه به سوی تو روان می شد.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
مستی که
فقط با می و باده نیست!
من زمانی مدهوش می شوم،
که شمیم یاد تو را بو کشیده ام.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
خیام تا نفس آخرش
از می و مستی سرود،
من تا قیامت،
از درد و رنج فراق تو!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
تنهایی، آموختم،
که خویشتنم را بیابم.
ولی جفای تو تنهاترم کرد.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
هیچ درختی،
رقص بلد است،
مادام که ترنم باد نباشد!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
گرچه در وطنم،
قانون جنگل حاکم است،
ولی کماکان
دست نکشیده ام
برای احقاق وعده ی آزادی.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
آه ای پرنده های محبوس در قفس!
خسته نشده اید از اسارت؟!
ذره ای از باد بیاموزید،
که چگونه پنجره ها را می گشاید!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
[تفنگ]
تفنگ نمی دانست،
شکارچی نمی دانست،
پرنده داشت برای جوجه هایش غذا می برد،
خدا که می دانست!
نمی دانست...؟!
◇ برگردان به کُردی:
تفەنگ نه ێزانست،
راوچیش نەێزانست،
وا پەلەور بۆ جوچکەکانی چێشتی ئەبرد،
خودا خۆ ئەیزانەست!
نەێزانست؟!
شعر: حسین پناهی
برگردان: زانا کوردستانی
هیچ چیز تازه ای پیدا نمی شود
بیابان همچنان احوال باران را از من می پرسد.
باران همچنان می گرید تا که از دریا برایش بگویم.
دریا همچنان احوال ملوانان را از من می گیرد.
من هم همچنان به دنبال رویایی می گردم
تا تو را در آن خواب ببینم....
عشق مرگی ست دائمی!
دل شکستن و نابود شدنی ست.
مرگ، عشقی ست که دیر هنگام،
پا به دنیا نهاده است.
شعر: خالد بن علی المعمری
ترجمه از متن کُردی: زانا کوردستانی
نامه ای برای دخترکی
که روبروی خانه ی ما می رقصد،
خواهم نوشت و
از او خواهم پرسید:
-- چرا به این زودی بزرگ شده ای؟!
شعر: خالد بن علی المعمری
ترجمه از متن کُردی: زانا کوردستانی
برای اینکه آزادی ماندگار شود،
باید شاعر بمانی.
شاعری که از چشمانت مصرع شعر بسراید و
لبخندهایت را به اسارات بکشد.
شعر: خالد بن علی المعمری
ترجمه از متن کُردی: زانا کوردستانی
شعری را به یاد دارم که
در شب سیاهی سرودم.
شعری درباره ی پرتوی چشمان تو،
من باب عطر تازه ی عربی تو،
هنرهایت را به یاد دارم،
که در نامه ای پر از حسرت برایم نوشتی.
چراغ را خاموش می کنم و نامه ات را می خوانم
اما این...
دردهایم پر از غم است
غم هایم پر از گریه،
گریه هایم پر از بغض
بغض هایم پر از فاصله
فاصله ها پر از درد
دردهایم پر از نبودنت!
فراق تو پر از شکنجه
این عذاب پر از تنهایی
تنهایی هایم پر از اشک
اشک هایم پر از دوست داشتنت...
وطن، از حیاط خانه ی مادرم بزرگ تر است!
گل هایش، از گل های گلدان خانه ی خواهرم زیباتر است!
از جان و روح بیوه زنان، زخمی تر است!
سر راست تر، از مسجد محله است!
ارزشمندتر از الماس است!
خواستگارانش از خواستگار دختر عموهایم بیشتر است!
از حاجی یحیی...
همچون ملا ها
که اذان پنجگانه را فراموش نمی کنند،
تو هم چون نمازهای پنجگانه روزانه،
در خیال و یادم در رفت و آمدی...
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
می گویند: خدایان که می میرند،
تندیسشان را خلق می کنند!
اگر تو خدای من باشی،
شبیه گلدانی خلقت خواهم کرد و
روبروی پنجره ی اتاقم می گذارمت.
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
شبی من و تو زیر بارش باران بهاری
خویش را دوباره باز می یابیم!
تو گیسوان خیس از بارانم را به هم می ریزی و
من هم سبزه زاران سینه ات را آبیاری می کنم.
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
زمانی که باران می بارد، تو در خیالم می آیی!
و تمامی قطرات باران، به موهایم می بارند،
و دست تو و باران در آنها می آمیزند!
باران به جای تو به یاری احساس پاکم می آید و
گام هایش را کوتاه می کند،
و باران دیوانه وار می رقصد،...
آسمان و زمین جفت می شوند و
حاصلشان، دشت و چمن و سبزه زار می شود.
من و تو به هم می آمیزیم و
نتیجه اش،
یک مشت دروغ و بدی و خطا می شود!.
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
در خیالات زنی شاعر، دنیا گلستان ست
در خیال مردی نویسنده، دنیا انقلابی در حال وقوع ست
در خیال هنرمند، دنیا صحنه ی بازی سینماست
در خیال کودک، دنیا فقط آغوش مادرش است
در خیال یک عاشق، دشمن هم دوست است
در خیال یک قاتل، تمام دنیا مقصراند
آری دنیا،...
عشقی خیس، با شرابی سرخ
رقصی شتابان، در باغی غرق در گل
بوسه ای آبدار، بر لبی داغ
آهی جانسوز، از سینه ای سحرانگیز
سخنی تازه، از مردی دردمند
باران می زند،
بر اندام زنی شاعر...
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
زندگی ی خوب،
ثمره ی یک انقلابی سیاه!
با مردمی بی درک،
حاکمی خونخوار،
خیابانی بن بست،
لاشه ای متعفن،
لبخندی دروغین،
گریه ای راستین،
اشتهایی سیری ناپذیر،
سکس پولکی،
دار [اعدام] بی قانون،
قلمی راستگو،
نویسنده ای خودفروش،
جیبی خالی،
سرزمینی فقیر،
با انقلابی سیاه!.
شعر: شنو محمد زاخو...