قلب من در قفس سینه فقط نام تو را میکوبد
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند امروز عجیب بی تو میمیرم
من به پای خود به دامت آمدم بی تو من کجا روم؟کجا روم؟
تا دستت را می گیرم بی اختیار دست می کشم از تمام دنیا
آغوش من و عشق تو و لحظه ی دیدار رویای قشنگیست و اما شدنی نیست
مهمان دلم باش که در خانه ی قلبم در شاه نشینش زده ام جایگهت را
نقش رویایی رخسار تو میجویم باز
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم که رویت میکند هشیار و بویت می کند مستم
با خیالت بی خیال خیل عالم گشته ام
مست توام چه می دهی باده به دست مست خود ؟
بعد از او حوصله ای نیست که عاشق بشوم
من بلد نیستم جز تو خودم را به کسی بسپارم
با هیچ کس جز تو نسنجیده ام تو را
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست
در دلم هستی من اما در دل تو نیستم در نگاهت آشنایم؟ یا غریبه؟ چیستم؟
عشق یعنی تو بخندی که مرا غم نبرد
عشق و دنیای منی اما نهانت می کنم از گزند حاسدان ممنوعه ی زیبای من
جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست
هر لحظه در من تو یک تکرار بی تکراری
لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم تو مرحمت کن و با بوسه ای تمامم کن
من که اسیر گشتهام با نگهی ز چشم تو از چه دگر به قلب من نیش و کنایه می زنی
باز هم کشته و بازنده ی این جنگ منم که تو با لشکر چشمانت و من یک نفرم
من جز تو نشانی به دل خویش ندارم
تنها یک آغوش می خواهم از تمام این هستی هستی؟