خالی میکنن پشتتو حتی سایه ها!
دیگر خالی خالی ام تهران اشک می ریزد من شعر می نویسم
چون بماند خالی از من جای من گر تو همراهم نباشی وایِ من...
بسترم صدف خالی یک تنهاییست و تو چون مروارید گردنْآویزِ کسانِ دگری
گاهی در نبود تنها یک نفر ، گویی جهان به تمامی خالی است ...
بی تو جهانم خالیست
جنگ نابرابریست! من با دست خالی شب با هجوم خاطره...!
دارم خفه می شوم چقدر هوا از تو خالی است
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم