تویی بهانه آن ابرها که می گریند بیا که صاف شود این هوای بارانی
اما، این آسیاب کهنه به نوبت نیست شاید همیشه نوبت ما ...فرداست
عاقبت هجوم ناگهان عشق ، فتح میکند پایتخت درد را …
ﺩﯾﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﯼ ﻋﺸﻖ، ﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﺰﺩﯼ
تو قله ی خیالی و تسخیر تو مُحال بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
طرحِ لبخندِ تو پایان پریشانیهاست ...
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟ دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
گله از دست کسی نیست مقصر دل دیوانه ی ماست...
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز؟ می کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم...
ما گنه کاریم آری جرم ما هم عاشقی است آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست کیست؟
لبخند تو خلاصه خوبیهاست لختی بخند، خنده گل زیباست
هر قصر بی شیرین، چون بیستون ویران هر کوه بیفرهاد، کاهی به دست به باد
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است: دست بر میوهی حوا بزنم یا نزنم ؟
ای کاش می شد یک بار تنها همین یک بار تکرار می شدی تکرار
دور از تو گاهی برای خنده دلم تنگ می شود گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گفٖته بودم که به دریا نزنم دل اما کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم
ز تو جز تو نخواهم اگر عشق گناهست ببین غرق گناهم
کی می شود روشن به رویت ، چشم من ، کی ؟
دور از تو گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود از هر چه زندگیست دلم سیر می شود
من جز برای تو نمی خواهم خودم را
یک روز می رسد که در آغوش گیرمت هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای
گاهی خیال میکنم از من بریده ای بهتر ز من برای دلت برگزیده ای ؟
ما گنه کاریم آری جرم ما هم عاشقیست آری اما آنکه آدم است و عاشق نیست کیست ؟