مثل باران بهاری که نمی گوید کی بی خبر در بزن و سرزده از راه برس
بارانی که روی این شهر می بارد یک شب روی استانبول نیز خواهد بارید همین طور که روی لندن و یا باکو هر کجا باشی یک شب به یاد نخستین دیدار دل تو نیز خواهد شکست مثل دل من زیر بارانی که از ابر خاطره ها می بارد
تهران ، استانبول،پاریس،.... فرقی نمی کند کجا باشی همه ی شهرها زشت و غم انگیزند به وقت دلتنگی
چشمانت سبز و روشن و گیسوانت رودی از آفتاب تو آخرین بازمانده ی فرشته هایی درین سیاره تاریک و حتما دریا اسم کوچک توست وقتی به تو می اندیشم پاک می شوم
تو همانی که به دیدار تو من بیمارم
تو را من دوست دارم تا جهان هست
حال من هرگز خوب نشد اِلا با دوست داشتن تو بهانه می گیرم تو نفس می کشم تو نگاه میکنم تو می سُرایم همه از تو تمنا می شوم ز نام تو گمانم عشق تفسیر می شود در عمق وجود تو
چه بد است رسم زمانه که مرا از بر یارم همه آن دور بدارد و در این باغ دل من گل زیبای برش را نه برآرد نه بکارد ...
زندگی را بگذار هر سازی می خواهد بزند من تنها به آهنگ کلام تو می رقصم وقتی که می گویی دوستت دارم
گمان مبر که فراموش کردمت هیهات ز پیشم ار چه برفتی نرفتی ز یادم
ای دورترین جز تو کسی به من نزدیک نیست
چگونه بگویم؟ دیگر دلم گرفته از این حرمت و حریم دیگر به تنگ آمده ام من تا چند می توانم باشم از او جدا ؟
صدایم کن بگذار در امواج صدایت دیوانه شوم
گفتی به کام روزی با تو دمی بر آرم آن کام بر نیامد ترسم که دم بر آید
صدایت قوی ترین اسلحه ی دنیاست همین که می گویی دوستت دارم همه ی دلهره های قلبم می میرند
بیرون نشود عشق توأم تا ابد از دل
وقتی به زلال نگاهت زُل میزنم حرف که هیچ نفس هم کم میاورم
بی تو اشکم دردم آهم بی تو خاکستر سردم، خاموش بی تو دیو وحشت هر زمان می دردم بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو ؟ بی تو مُردم ، مُردم
بی روی تو خاموش تر از مرغ اسیریم
حذر از عشق ؟ ندانم سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم نه گسستم باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام...
آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست
چای سر صبح را باید با نگاه تو طعم دار کرد چه چیزی تلخ تر از قند، در حضور چشم های تو
نگه دگر به سوی من چه می کنی ؟ چو در بر رقیب من نشسته ای به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا که جام خود به جام دیگری زدی چو فال حافظ آن میانه باز شد تو فال خود به نام دیگری زدی کنون که در کنار او...
معنای زنده بودنِ من با تو بودن است نزدیک، دور سیر، گرسنه رها، اسیر دلتنگ، شاد آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد