پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
حواسم پرت خنده هایش شددلم به چال گونه هایش افتاد...چه حواس پرتی شیرینیعجب سقوط زیبایی......
خَندید...حواسِ مَن پَرت خَنده هایَش شُدنَفهمیدم چِه میگویَد بَرایمبِه خودم آمدم کِه میگُفت حَواست کُجاست!آخ کِه چه حَواس پَرتیه شیرینیِ ...️...
در این غوغای بی هیاهوی دلم، که پر از تاریکی نا نوشته است؛ سوسوی نوری از شبنم های غمِ قلبم بازتاب شده است...با تمام قدرت چنگ میزنم به چکه ای نور تا شاید از مرداب کدر وجودم بیرون کشانده شوم...ولی مثل یک کوری ام که مقصدش را گم میکند...به دنبال دلیل حواس پرتی ام می گردم...پیدایش کردم...میبینیش؟..درست همان گوشه ی قلبم مثل بچه ای بهانه گیر و منزوی کِز کرده...دلش می خواهد دستی بر سرش کشیده شود،محبتی از روی عشق خالص را تجربه کند،گاهی کو...
حواس پرتی؛به جایی رسیده امنه جمعِ توستنه منهای تو...
تو دوست داشتنی ترین دلیل حواس پرتی این روزهای منی...️️️...