یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
کِی کسی خواست دل شاعر ما را بخرد؟مُرده شور، دل دیوانهٔ ما هم ببرد!!هر کسی را که سر شب به دلم جا دادمنصف شب خواست ز دیوار دل ما بپرددلبری را که به خون جگرم پروردمگرگ شد خواست دل برهٔ ما را بدردترکمانچای بشد عهد من و دلبر منخواست از ملک دلم گوشهٔ خاکی بکندآه، باور بکن ای عشق ملولم کردیغم ز در آمده تا تار به دورم بتندمطمئن باش بسوزانمش از ریشه دلم زیر بار غم عشق تو اگر در نروَدآی ی ی در شهر بزن جار و خبر ده همه را...
و می گریم اگر دو عاشق از کنارم بگذرندآن لحظه که دستم می پرسد:کجاست آغوش دلبرِ من؟عدنان الصائغترجمه سعید هلیچی...
بی خبرم از تو و من تاب ندارم... بعد تو خود را به که باید بسپارماز دل من کم نشده مهر تو ماهم دلبر من غیر تو دل یار نخواهممستو خراب عطر گیسوی توام عاشق تاب و گره موی توامرفتی و یک روز دلم بند نشد بعد تو این بغضکه لبخند نشد......