متن رعنا ابراهیمی فرد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رعنا ابراهیمی فرد
در حق کسی ناحقی نمی کنم
اما نمی توانم ببخشم
کسی را که آب را
بر روی درخت تشنه ای بست
که برگهایش به دنبال قطره آبی بودند
که رنگ رخساره اشان را برگردانند
در حق کسی ناحقی نمی کنم
اما نمی توانم ببخشم
پدری را که سر دختر خود...
خیلی ها می خواهند...
با کفش هایی که پوشیده ای راه بروند
می خواهند در صندلی که نشسته ای
بنشینند
در جاده ای که قدم می زنی...
قدم بزنند
می خواهند لبخند روی لبانت نباشد
بشکنی در خود ، گردابی درست کنی
با اشک هایت
می خواهند تو را با...
در زمستانی که عشق
در خانه نشسته باشد
گرم تر از تابستان می توان خندید
رعنا ابراهیمی فرد
دوست داشتم از ماه بیایم
از فرسنگها راه دور
از کهکشان های راه شیری
از عمق ستاره های طلایی چشمک زن
از بند بندِ ابرهای منهدم آسمانی
از ارتفاع سبز ...
از خدایی دور که در آسمانی پر ستاره و خورشید ما را نگاه میکند
رعنا ابراهیمی فرد
دوستی ما ،
همه چیز را ثابت کرد
ثابت کرد؛
می شود برای مدت نامحدوی مهربان باشیم
می شود بدون ترس از تنها ماندن خودمان باشیم
رعنا ابراهیمی فرد
آدمها...
متعلق به شهری که آنجا زندگی می کنند نیستند
بلکه متعلق به جایی هستند
که تکه ای از قلبشان، آنجا جا مانده است
رعنا ابراهیمی فرد
کاش می گفتی
کاش می گفتی نمی آیی
و من سماور و قوری را
روی اجاق، منتظر نمی نشاندم
جارو را از خواب بیدار نمی کردم
و گل ها و گیاهان را به وعده ی دیدار
پشت شیشه های ویترین خانه،
نمی رقصاندم
کاش می گفتی!؟
رعنا ابراهیمی فرد
از آنجایی که ماندم
ادامه دادم
با دستهای خالی
با ریشه های درختی خشکیده!
با ساقه های گلی رنج دیده
با تمام طبیعتِ قهر شده با زندگی
با قلبی ...
دوخته شده با نخ و سوزن
از آنجایی که ماندم ادامه دادم!
تو چند بار...
از جایی که مانده ای...
،سرما آمده است
اما تو کوه باش
برف زیبایی ات
شکوه باش، برف
خوش حالیت
خیانت نکن به شادی ...
به خنده ...
به نگاه های عاشق
اخم به ابرو نیاور
نیاورخم به ابرو
مصمم بااش
همچون سرمایی که
دریایی را یک شبه
یخ می بنداند
رعنا ابراهیمی فزد
غرور چیز خوبی نیست!
و فروتنی چیز بدی!
اما من مغرور و زیبا بودم
دختران حسرت زلفانم را می کشیدند
و پسران حسرت چشمانم را
و من عادت داشتم
عادت داشتم
همیشه نه بگویم!
رعنا ابراهیمی فرد
دلش ...
به حال درختان بی بار مزرعه
سوخت
اما برای گلی که در مرز مُردن بود
هیچ نسوخت !
هر روز کوبید
با تبری تیز
بر ساقه ی بی جانِ
گلی در دورترین نقطه ی مزرعه
باد گل را بی جان دید!
و او را
و به دورترین ناکجا...
وقت رفتن بود!
رفتن به آن سوی خاطراتِ خوب
رفتن از فصلی که
یاد آورِ
چَشم های عاشق اش بود
باد آرام گفت :
دست باید کشید !
از بودن های مکرر،
از سال های دور ...
از خزانی که افکار شبانه را
قلقلک داد ،
باد آرام چشم هایش...
خدا حافظ پائیز !
ممنونم از تو ،
ممنونم که
خاطراتِ فراموش شده را
دوباره زنده کردی
ممنونم برای ...
بو*سه های برگهایت
روی کفش های تنهای ام
ممنونم از نگاه های
مِهر آمیزِ بارانِی ات
ممنونم از تو ،
برای بودن های تکراری ات
خدا حافظ پاییزِ ...
پائیز...
مگر می شود !؟
پائیز از راه برسد
دلی تنگِ خیابان نشود
مگر می شود
پائیز بخندد
دلِ عاشقی غَنج نرود ،
چَترش را بیاورد و
هیچ کسی عاشق نشود!؟
رعنا ابراهیمی فرد
فصلی هستم برگ ریزان !
وقتی دلتنگِ
روزهای کودکی می شوم
وقتی ...
امید هایم زرد رنگ ،
نگاه های جوانی ام را
به صلیب می کشد !
فصلی هستم برگ ریزان !
وقتی تَنم ،
پشیمان ...
دورِ خاطره های خاک خورده
چرخ می زند
وقتی ...
عَهد ها...
روبه روی پنجره ای
رو به درختان
رو به پائیز ،
دریچه ای رو به پاکی ،
هوای دل انگیز ...
یادِ دستانی هستم
که همچون ماه ،
زلفانِ پریشان از دوری را
نوازش می داد
یادِ نگاه هایی که
ایمان داشت به مهربانی ام
به زیبائی های درونی ام...
چَشمی لابه لای فصلی که
خَزان و بارانش ،
وردِ زبانِ عاشقان است
روی نیمکت های سرد ،
زیرِ برگ ریزانِ درختان خیس
به انتظارِ دیداری ست
که هیچ گاه ...
قرار نیست اتفاق بیفتد !
رعنا ابراهیمی فرد
شب بود ...
باز بود پنجره ،
باران می آمد
دو نامعلوم با باران
عهد می بست !
شب بود
چَشم بود
باد بود
پائیز با تمام اندوهش
شاد بود
شب بود، تو بودی
مهربانی ات
درختانِ خزان زده ،
هم دَردی ات
شب بود ،
غم بود ...
سکوتِ...
پائیز آمده است
بیا دل هایمان را
کمی با آب باران بشوئیم !
بیا حرف هایمان را
رُک تر بزنیم !
قضاوت های بیجا را
پشت کوه هایی دور
پنهان بکنیم
کمی مهربان تر
صادق تر ،
کمی بیشتر عاشق بشویم
رعنا ابراهیمی فرد
فراموش کردم
اولین خنده ی صورتش را !
فراموش کردم
دستهای عاشقش را
فراموش کردم
هر چه بود و هر چه شد را
هر چه گفت و
هر چه گفت و
هر چه گفت را
فراموش کردم سکوت پائیز را
خیابانی مُمتد
قدم های عاشقانه را !
قاب عکسی مانده...
مُهرِ سنگینی دارد !
روی تمام نامه های عاشقانه می زند
مادر بزرگ می گوید:
عشق بدون اندوهِ پائیزی امکان ندارد!
نامه های عاشقانه ای که سکوت می کنند
و هیچ گاه به مقصد نمی رسند
نامه های عاشقانه ی گمشده ای که
بوی باران می دهند
بوی نَمِ روی...