متن رویا سامانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رویا سامانی
گم شدم
در فراسوی پیراهنت
هُرم نفس هایت
مرا به
دشت های لوت سپرد
تا در کویر چشمانت سبز شوم
بوی وحشی بیابان
سراب آغوشِ تو نیست
می خواهم
برگردم به قدیم، جایی که زندگی
در قاب عکس های سیاه و سفید
زندانی بود
اما دلخوش
دلم یک جرعه سادگی می خواهد
خمار صداقتم
کجاست تا جرعه ای بنوشم؟
اشکهایت را...
به دریا بسپار,
ماهیان
رازت را فاش نخواهند کرد
سلام ای افکار مغشوش
خوش آمدید
باز در سرم مهمانی است
سفره ای پهن شده
تکه ای غیبت در گوش هم بگذارید
من هم با اجازه
چند قرص خواب بردارم
باور کن...
در انتهای جاده های باران خورده،
رنگین کمان
منتظر بوسه های خدا نشسته
بیا ایمان بیاوریم
که هنوز در سکوت سربی
این شب سرد
دست خدا
روی شانه ای فرو می افتد
دلتنگی...
شبیه من است
فاصله ها را
وجب می زند
کسی
باور نکرد تنهایی ام را
جز، خیال توسن تو
که شب به شب
جغدی
فوت می کند به خاکسترِ باد آورده ی تو...
بهانه های کاغذیم
رنگِ کهربایی گرفته
نمی دانم
پاییز همین حوالی ست؛
یا چشمانم سرما خورده ...
دردهایش را می چلاند
زنی که غصّه هایش را
زیر باران می شوید...
وقتی خیس می خورند
کلمات در گلوی من
کسی چه می داند
که این بغض سرکش
چه چیزی را بالا نمی اورد
پلک هایم اما
شب به شب خوابت را
می بینند
دیر آمدی...
مزه ی خرمالوهای گس
ترش و
پاییز کش دار شد
کدام تان خواب رفته اید
تو یا ساعت؟
اشکهایم را
وقف باران کرده ام
وتو
هرگز نخواهی فهمید ،
قطره های زلال آبی
که از شاخه های درختان می چکد
ژاله های نشسته در
چشمان بیقرار من است...
چشم ماه خون بود
وقتی سنگفرش خیابان
سرخ تر از انار می تابید
تا سایه ای در دل تاریکی شب
با لهجه ی آفتاب
شبیه به رقص نور
به صورت خورشید برقصد
مثل رقص خدا با نور...
هنوزمانده است
تا گلهای پیراهنم
بوی انار بگیرند
شب راگفته ام
انقدر بیدار بماند
تا یلدا
خواب آمدنت را
تعبیر کند
کودکی ام را
سنگ زد
هفت سنگ زندگی