متن رویا سامانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رویا سامانی
بهانه های کاغذیم
رنگِ کهربایی گرفته
نمی دانم
پاییز همین حوالی ست؛
یا چشمانم سرما خورده ...
دردهایش را می چلاند
زنی که غصّه هایش را
زیر باران می شوید...
وقتی خیس می خورند
کلمات در گلوی من
کسی چه می داند
که این بغض سرکش
چه چیزی را بالا نمی اورد
پلک هایم اما
شب به شب خوابت را
می بینند
دیر آمدی...
مزه ی خرمالوهای گس
ترش و
پاییز کش دار شد
کدام تان خواب رفته اید
تو یا ساعت؟
اشکهایم را
وقف باران کرده ام
وتو
هرگز نخواهی فهمید ،
قطره های زلال آبی
که از شاخه های درختان می چکد
ژاله های نشسته در
چشمان بیقرار من است...
چشم ماه خون بود
وقتی سنگفرش خیابان
سرخ تر از انار می تابید
تا سایه ای در دل تاریکی شب
با لهجه ی آفتاب
شبیه به رقص نور
به صورت خورشید برقصد
مثل رقص خدا با نور...
هنوزمانده است
تا گلهای پیراهنم
بوی انار بگیرند
شب راگفته ام
انقدر بیدار بماند
تا یلدا
خواب آمدنت را
تعبیر کند
کودکی ام را
سنگ زد
هفت سنگ زندگی
قاعده ی بازی
چشم بندی بود
چشم بستیم بزرگ
شدیم
اما
غایب
تو را، من
بی خبر از حال و
احوالم...
در آن ساعت
که من حتی
نمی خواهم بدانی
دوستت دارم
که، من
بی زارم از نزدیک
بودنهای دور
تو را ، از
دور می خواهم
اهای باد
کودکی ام را
بادبادک بالا کشید
تبر خندید
به
اعدام درخت
جاده چای تلخش
را
به انتظار تو
شیرین حل میکند
بلوط
شکست ،
تختخواب شد
شبها صدای گریه ای
میاید
بالشهای خیس
شانه هایم را کولی می دهد
تا ابرهای بالا
می رود
می رود
قسمتی از تو
کنار باغچه ی خرمالو
تکه ای ابر می ماند
چشمانم بارید
خیال کردم
آه پاییز است
چشمان فانوس را
آب گرفته
دریا کشتی ات کجاست
رفتی
پاییز
همسایه شد