نیامدنش را باور نمی کنم غیرممکن است او نیامده باشد حتما، حالا زیر باران مانده است
می خواهم فراموشت کنم اما این ماه ماه هر شب تو را به یاد من می آورد
ای من فدای چشم تو یاد عزیزت از همه ی یادها جداست
زندگی در اعماق عادت ها هیچ فرقی با مرگ ندارد تو مرده ای، فقط معنای مرگ را نمی دانی!
این عصر چقدر غم انگیز است انگار در تمام قطارها و اتوبوس ها تو ! دور می شوی...........
وضعیت خوبی ندارم مرا ببخش! دستم از اشیا رَد میشود رَد میشود از تلفن فراموشت نکردهام فقط کمی... کمی، مُردهام!
آتش و آدم ترکیبی نامتجانس است من از میان این آتش گر گرفته در رویاها و عشق ها غیر ممکن است سالم برگردم بازگشت من اندوه بار خواهد بود کاش مثل نان بودم چه زیبا بر می گردد از سفر آتش!
در آنسوی دنیا زاده شده بودی دور بودی مثل تمام آرزوها و ریل ها در مه زنگ زده بودند هیچ قطاری حاضر نبود مرا به تو برساند من به تو نرسیدم من به حرفی تازه در عشق نرسیدم و در ادامه خواب های من هرگز خورشیدی طلوع نکرد ...
اگر مرا دوست نداشته باشى دراز مى کشم و مى میرم مرگ نه سفرى بى بازگشت است و نه ناگهان محو شدن . . . مرگ دوست نداشتن توست درست آن موقع که باید دوستم بدارى ...
این عصر چقدر غم انگیز است انگار در تمام قطارها و اتوبوس ها تو! دور می شوی...
من از اینجا خواهم رفت و فرقی هم نمیکند که فانوس داشته باشم یا نه کسی که میگریزد از گم شدن نمی ترسد
ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ ﺗﺤﻤّﻞ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﯾﮑﯽ ﺗﺎﺏ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﯾﮑﯽ ﻣﯽ ﺷِﮑﻨﺪ ... ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺸﮑﻨﻨﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ...
اندوهها در من شعلهور است و ابرها در من در حال بارش نیمی آتشم نیمی باران اما بارانم آتشم را خاموش نمیکند...
دیگر با صدای بلند نمی خندم با صدای بلند حرف نمی زنم دیگر گوش نمی دهم به صدای باد دریا، پرنده، پاواروتی پاورچین پاورچین می آیم و می روم بی سر و صدا زندگی میکنم تو در من به خواب رفته ای
روزها پُر و خالی میشوند مثل فنجانهایِ چای در کافههایِ بعد از ظهر... اما... هیچ اتفاقِ خاصی نمیافتد اینکه مثلاً تو ناگهان، در آن سوی میز نشسته باشی..!
این عصر چقدر غم انگیز است انگار در تمام قطارها و اتوبوس ها تو! دور می شوی.......
روزها می گذرند از میان شب ها مثل انگشتان روشن تو از لابلای گیسوانت.
کنار دریا عاشق باشی، عاشق تر می شوی... و اگر دیوانه دیوانه تر این خاصیت دریاست؛ به همه چیز وسعتی از جنون می بخشد... شاعران از شهرهای ساحلی جان سالم به در نمی برند... رسول یونان