پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بر لبان گیر مرا چون جام \مِی\ بر لب مخمور مستسرکش چون خماری در عطش شراب هفت سالهارس آرامی...
و منآن رهای سرکشم که جادوی لبخندت ماندنی ام کرد...!...
به عشقت خو چنان کردم که خواهم از خدا هر دمکه سرکش تر شود این شعله و در جانم آویزد ......
گل من سرکش و زیباست دل آراست ولی حیف!در سینه جفا و ستم اندوخته است...