حال الان دلم از آسمان هم دیدنیست ابر بارانیه شهرم رفتنت را زااااار زد
ظاهرم چون بید مجنون است و باطن مثل سرو از تواضع سر به زیر انداختم،خم نیستم....
جز آه نمی آید از این قلب پر از درد اینقدر مزن چنگ به سازی که شکسته است
حرف یلدا شد که او دستی به موهایش کشید نرخ تعیین می کند گویا میان معرکه!
بعد مرگم، شعر هایم را چراغانی کنید... اهل دل را جای حلوا، شعر مهمانی کنید..!
دلم گرفته و کاری نمی کند باران چقدر حال و هوایم شبیه اهواز است!
علاج درد مشٖتاقان طبیب عام نشناسد مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را...
ابروانت می شود یادآور هشتاد و هشت چشمهایت باز سمت فتنه و شر می رود!
دل و جان بردی اما....نشدی یارم...
افتخار انتظار وعده ات ما را بس است در حضور دشمنانم وعده کن امّا میا!!!
با وضو آمد به قصد لیلة الفرقت، علی! ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
هر کسی با دلبرش رد شد مرا سوزاند و رفت تشنگی اطراف دریا بیشتر حس می شود
عمری گذشت و ساخته ام با نداشتن ای دل.. ! چه خوب بود تو را هم نداشتم
چه غم! نداشته باشم تورا که در نظرِ من سعادتی به جهان، مثلِ دوست داشتنت نیست !
تا بوده نی به حرمت تو گل نداده است این است فرق بین نی و نیزه ها حسین..
بند بند تن تو ،واژه به واژه غزل است گرد هم آمده اند، گویی شبی شاعرها
از بس که شعر گفته ام از چشمهای تو دارد دلم برای خودم تنگ می شود
ما اگر مکتوب ننوشتیم عیب ما مکن در میان راز مشتاقان قلم نامحرم است
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم، نه عقل ماند و نه هوشم
تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟ همانی را که می خواهم، ترا وقتی که میبینم....
عاشق شدن تنها به پیراهن دریدن نیست دلدادگی های زلیخا داستان دارد...!!!!
بی حرمتی ست پا نزدن بر بساط عقل وقتی که عشق این همه اصرار میکند...!
با تو هر فصل از زمانه رنگ و بویی تازه داشت بعدِ تو هر چهار فصلم ،برگ ریز ،پاییز بود
اسباب تکامل همه نفی است در اینجا انگور که چسبد به ضریح تو شراب است