متن شهریار جعفری منصور
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شهریار جعفری منصور
رنگ سرخ در دست
پای بدون جوراب
آبی خنک...
یک استکان چای
برف از پشت پنجره
یاد گذشته
هوا سرد شده
از مترسک می گیرد
کت کهنه را
چشم خود را بست
چه آرامشی دارد
گنجشک بر زمین
دلتنگ می شوم
برای آنهایی که
با من بد بودند...
آفتاب آمد
برف آب شد
رد پا از بین رفت
به پل رسیدم
ماهی ها فرار کردند
پرنده پرید
بادها می خواهند
باران را بیاورند
ماهی می رقصد
هوا تاریک شد
آن گوشه حرف می زنند
قایق و دریا
آفتاب آمده
صحبت سنگ و درخت
دور از چشم باد...
درختان سبز
به هم تکیه داده اند
هوا تاریک است ...
آخر سقوط کرد
در لانه ی مورچه ها
قطره ی باران...
درختان سبز
به هم تکیه داده اند
هوا تاریک است...
در خانه نیستم
بیرون هم نرفته ام
آستان نشینم...
بودش معلوم نیست
نبودش حس می شود
مرغ مهاجر
آفتاب سر زده
زلزله تمام شده
گلدان گل داده...
به پنجره خورد
می خواهد فرار کند
قمری جوان...
شب از راه رسید
این درخت صنوبر
آواز می خواند...