شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
شانس دیدنت را هرروز ندارم ولے دوستت دارم...وقتی دلم هوایت را میڪندحق شنیدن صدایت را ندارم ولے دوستت دارم...وقتهایے ڪه روحم درد دارد و میشڪند شانہ هایت را براے گریستن ڪم دارم ولے دوستت دارم...وقت دلتنگے هایم آغوشت را براے آرام شدن ندارم ولے دوستت دارم...آری...همہ وجودمے ولے هیچ جاے زندگیم ندارمت ،،و میان تمام نداشتن ها باز هم با تمام وجودم دوستت دارم......
بوی عطر مهم نیست ، آدم باید بوی امنیت بدهد .آخ که چقدر ماندنی ها بوی " امنیّت " میدهند...
چه حس خوبیه ...حسِ داشتنِ تٌ تو همون معجزه ای هستیکه تو اوج خستگی وقتی بهت فکر میکنمنسبت به همه چی دوباره امیدوار میشم :)همون حس خوبی که هر چی میشهمیگم فدا سرم یکی رو دارم کهحتی فکر کردن بهش برام آرامش بخشه...آرامشه وجودمه....دل و وجودم به بودنت گرمهعشق ترین عشقِ رو زمین مرسی که مال منی...
همه ی خاطره هامون ...همه ی مسخره بازیامون :))موتور سواریامونبوسه های از ته دلمون 💙و...یه طرف ▪▪▪اون لحظه هایی که یه چی میگفتم از ته دل میخندیدی بعد من همینجوری نگات میکردم و میخواستم برآت بمیرم ...اون لحظه ها یه طرف 🙃...
شب یلدا هم گذشت جانم ...با انارهای دون شده و چایِ دارچین و باسلوق و بقیه ملزوماتِ شبه چلّه .به گمانم شب یلدای خوبی بود ...پر بود از صدایِ خنده و گل گفتن و گل شنُفتن و خلاصه عطرِ خوشِ صمیمیّت !ولی از خدا که پنهون نیست از تُ چه پنهون جانم ، با همه ی این ها جایِ خالیِ شما کنار من ، امشب عجیب توی ذوق میزد !آخر نبودی تا برایت انارِ گلپر زده شده در کاسه بریزم و چایِ قند پهلو بیاورم و این بار ،با تمام وجودم شاد باشم از کنار تُ بودن ...راست...
بودنِ اون کسی که مایه ی " دلخوشی " تو زندگیِ آدم میشه ، لازمه ... ضروریه !باید اون باشه که وقتی تو محیط کار واست مشکلی پیش اومده ، وقتی صلابتِ همیشگیِ تو صدات جاشو میده به لرزشِ همراه با بغض بتونه با ده دقیقه حرف زدنش تو حالت معجزه کنه ...باید باشه اونی که وقتی با دوستاتون میرید بیرون و دور میز نشستین ، موقعی که حواسش نیست دو ثانیه بهش خیره شی و تو دلت بگی :خدایا ؟ شکرت که اینو بهم دادی ، خدایا این آدم جوابِ کدوم کارِ خوبمه ؟یا ...
ببین من اصلا تُ رو که میبینمدلم " عاشقی " میخواد اصلا دلم میخواد نگاه و فکرمو از زمین و زمانبکنم ؛ زل بزنم بهت !دیگه نفهمم دور و برم چی میگذره ...همینجوری هی نگات کنمنگات کنم تو بخندی 💜ببین من تُ رو که میبینم اصلا دلم که هیچمغزمم حالی به حالی میشه . ..شین مست...
در چهارشنبه سوریِ امسالترقّه و فشفشه و امثالهم به کار من نمی آیندسهم من از امشبیک بالنِ آرزویِ سرخ استو یک ماژیک ک نامت رو آن حک کنم ...میفرستمش بالا به سمتِ خدا .آرزویِ امشبم را از میان تمام آتش بازی هایِ زمینی دور نگه میدارم ، خیالم تخت است که آرزویم آن بالا جایش اَمن است ...آی عاشقانچهارشنبه سوری مبارک🔥شین مست...
سر انجامِ داستانمان را خوب میدانم .بالاخره روزی میرسد که من هم عروس میشم ،ازدواج میکنم و میشم زنِ رسمی و شرعیِ یک غریبه !به رسمِ عادت برایِ همسرم دلبری های زنانه میکنم .غذایِ مورد علاقه اش را میپزم ...عطری که دوست دارد به خودم میزنم ... و آن پیرهنِ چین دارِ سفید رنگی که دوست دارد برایش میپوشم ....خسته که از سرِ کار به خانه رسید چایِ داغی میدهم دستش و کتش را از تنش در می آوردم .میدانی ؟ هیچ کدامِ این کار ها از رویِ عشق نیست تکر...