ما چو خار از هر سر دیوار گردن می کشیم شبنم گستاخ را بنگر کجا آسوده است! Takbeytinab
مجنون به ریگ بادیه غم های خود شمرد یاد زمانه یی که غم دل حساب داشت!
صائب! دو چیز می شکند قدر شعر را تحسین ناشناس و سکوت سخن شناس!
سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من چون قحط دیدهای که به نعمت رسیده است
در آی از دَرَم ای صبح آرزومندان که سوخت شمع من از انتظارِ خندهى تو
ابر اگر از قبله آید، تند باران میشود شاه اگر دزدی نماید، مُلک ویران میشود
نَماند از سرد مهریهای دوران، در جگر آهم درختی را که سرما سوخت، دودش برنمیآید
پای شکسته گر چه به جایی نمیرسد آه شکستگان به اثر زود میرسد ...
از انتظار ، دیدهی یعقوب شد سفید هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد
هر سیه چشمی چو آهو کِی کند ما را شکار ؟ چشم لیلی دیده ما را ، غرورِ دیگرست ...
سفر تو کردی و من در وطن غریب شدم...!
گر چه او هرگز نمیگیرد ز حال ما خبر درد او هر شب خبر گیرد زِ سر تا پای ما
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت........
گفتی سر خود گیر و ازین کوی برون رو این رابه کسی گوی که پا داشته باشد
ز تلخ گویی من عیش عالمی تلخ است به بوسه ای چه شود مرا دهان بندی
گرچه او هرگز نمی گیرد ز حال ما خبر درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی
اینجا که منم قیمت دل هر دو جهان است آنجا که تویی در چه حساب است دل ما ؟
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم تو را
اندیشه معشوق نگهبان خیال است عاشق نتواند به خیال دگر افتاد ...
دیده از اشک و دل از داغ و لب از آه پُر است عشق در هر گذری رنگ دگر می ریزد
یک دل حواس جمع مرا تار و مار کرد
دیده از اشک و دل از داغ و لب از آه پُر است...... عشق در هر گذری رنگ دگر می ریزد...
گفتگوی کفر و دین آخر به یک جا می کشد خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها