من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی امتحان کن به دو صد زخم مرا بسم الله...!
دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد
نیست از مستی، زنم گر شیشه ی خالی به سنگ جلوه گاه یار را بی یار دیدن مشکل است!!
گر چه افٖسانه بُوَد باعث شیرینی خواب خواب ما سوخت ز شیرینی افسانه عشق!
چه لازم است به زاهد به زور مِی دادن؟ به خاک تیره مریزید آبروی شراب!
دارد همه چیز آن که تو را داشته باشد...! ️️️
رویت به زلف پر چین تسخیر ملک دل کرد فتحی چنین که کرده با لشکر شکسته؟
عالم پر است از تو و خالی ست جای تو...
از عیش های رفته دلی شاد کنیم ..
ای زلف یار این همه گردنکشی چرا آخر تو هم فتاده و ما هم فتاده ایم
ما چو خار از هر سر دیوار گردن می کشیم شبنم گستاخ را بنگر کجا آسوده است! Takbeytinab
مجنون به ریگ بادیه غم های خود شمرد یاد زمانه یی که غم دل حساب داشت!
صائب! دو چیز می شکند قدر شعر را تحسین ناشناس و سکوت سخن شناس!
سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من چون قحط دیدهای که به نعمت رسیده است
در آی از دَرَم ای صبح آرزومندان که سوخت شمع من از انتظارِ خندهى تو
ابر اگر از قبله آید، تند باران میشود شاه اگر دزدی نماید، مُلک ویران میشود
نَماند از سرد مهریهای دوران، در جگر آهم درختی را که سرما سوخت، دودش برنمیآید
پای شکسته گر چه به جایی نمیرسد آه شکستگان به اثر زود میرسد ...
از انتظار ، دیدهی یعقوب شد سفید هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد
هر سیه چشمی چو آهو کِی کند ما را شکار ؟ چشم لیلی دیده ما را ، غرورِ دیگرست ...
سفر تو کردی و من در وطن غریب شدم...!
گر چه او هرگز نمیگیرد ز حال ما خبر درد او هر شب خبر گیرد زِ سر تا پای ما
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت........
گفتی سر خود گیر و ازین کوی برون رو این رابه کسی گوی که پا داشته باشد