پاییز... فصل برگ های مرده فصل پیچیدن خاطره در باد فصل عاشقانه ای خاموش فصل دلتنگی کوچه فصل بی تابی سنگ فرش فصل تنهایی یک چتر پاییز... فصل سیلی از باران فصل عریانی یک عشق فصل مرگ شاخهای سرسبز پاییز... فصل نقطه چین تا تو... .
پاییز... فصل برگ های مرده فصل پیچیدن خاطره در باد فصل عاشقانه ای خاموش فصل دلتنگی کوچه فصل بی تابی سنگ فرش فصل تنهایی یک چتر پاییز... فصل سیلی از باران فصل عریانی یک عشق فصل مرگ شاخه ای سرسبز پاییز... فصل نقطه چین تا تو... .
هیچ چیز نباید به تو تحمیل شود حتی بارانی که پوشیده ترین لباس توست و من بارهای بار عریانی ام را در آن دیده ام غم را بیچاره می کنم اگر بی خبر جلوی راهت را بگیرد و بیزارت کند از زیبایی ات غم نباید خودش را تحمیل کند اگرچه...
برهنه می آئیم برهنه می بوسیم برهنه می میریم با این همه عریانی هنوز قلب هیچکس پیدا نیست . . .
کِرکِرهها را که میکشم عریانیِ تشنگیهای من است و زلالیِ صدای تو ورق خوردن همیشهی هیجانی که از دهان تو میگوید کجا سبزتر از این میتواند غزل به تماشای تو نشست ؟ خمیدنِ برگ بر مرگ