دلتنگی سهم نگاه من شد از آنچه در تو میدیدم شاید قسمت این بود که من کوه باشم کوهی پر از اندوه با سنگ هایی از جنس بغض و خورشیدی که هیچگاه از پس آن طلوع نخواهد کرد
به دنبال تو گشتم کهکشان ها را نمیدانم کجا پنهان شدی امشب میان آسمان غیبی به روی ابر خوابیدی و یا در خوشهٔ پروین میرقصی
پاییز... فصل برگ های مرده فصل پیچیدن خاطره در باد فصل عاشقانه ای خاموش فصل دلتنگی کوچه فصل بی تابی سنگ فرش فصل تنهایی یک چتر پاییز... فصل سیلی از باران فصل عریانی یک عشق فصل مرگ شاخهای سرسبز پاییز... فصل نقطه چین تا تو... .
بهشت اینجاست در تلاقی نگاه هایمان و لبخندی که تو مرا مهمان کرده ای
امشب در آسمان ماه نمی تابد و آبشار گیسوانت را کسی نمی بافد امشب دست نوازشی تو را نمی نوازد و هیچ سازی برای خواب تو لالایی نمی سازد امشب سهم دستانم ازتو فقط تنهاییست
تو را در کُنجِ قلبم و گوشهٔ دنجِ خیالم جای داده ام آه که چقدر دلم تنگ است و هوایم بارانی بازهم در کنار جای خالی تو زل میزنم به تاریکیِ این شب سیاه و سکوت خاموش این شهر را در آغوش میفشارم من مانده ام تنها با یک دنیا...
شده دلتنگ بشی؟ بغض کنی؟ اشک بشی؟ با خیالِت همه لحظه هامو من بارانم
پاییز... فصل برگ های مرده فصل پیچیدن خاطره در باد فصل عاشقانه ای خاموش فصل دلتنگی کوچه فصل بی تابی سنگ فرش فصل تنهایی یک چتر پاییز... فصل سیلی از باران فصل عریانی یک عشق فصل مرگ شاخه ای سرسبز پاییز... فصل نقطه چین تا تو... .
حق است که بهشت به زیر پایت باشد چَشمان تَرَم محو نگاهت باشد . عمریست که با عشق تو من زیسته ام همراه دلم دعای پاکت باشد
موهاتو باز کن بگذار بپیچند در باد اینجا عاشقی با رقص گیسوان تو مست میشود...
در اوجِ بغضِ چشمانم از نمِ باران تنهایی خیس است تمام واژه های دلتنگی کاش میدانستی در خیالم نیست جز چِکه چِکه از تو