متن علیرضا نجاری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علیرضا نجاری
یادش بخیر می گفتند:
«آب» مایع حیات است.
می گویم شاید مایع «حیاط» باشد
چون علت نفس های هر روز من
عطر خوش پیراهن توست.....
علیرضانجاری(آرمان)
چند صباحی
اشک هایم را
آستین پاک می کند
همین یکی دو روزی
که خنده هایت را ندیدم
علیرضانجاری(آرمان)
قلبم
همیشه عاشق« چنگال» توست
چنگ بزن
زخمیِ بی جان افتاده« درمان» می شود
علیرضانجاری(آرمان)
سالهاست
زخمیِ این انجمادم
گرمی لب های تو
تفسیرِ محبت« آدم برفی» هاست
علیرضانجاری(آرمان)
سکوت
فریاد را می شکند
و فریاد
سکوت را
همانطور که تو
صدای جیغم را
آهسته کردی
علیرضانجاری(آرمان)
پروانه!
کمی آرام باش
آتش شمع
خاموش می شود
علیرضانجاری(آرمان)
اسب سفید پادشاه
قدم
از
قدم
برنمی داشت
چون می دانست
«جانِ» صاحبش را
کسی تصاحب کرده
علیرضا نجاری (آرمان)
آرامشم بودی
آرامشم هستی
آرامشم خواهی ماند
تا زمانی که ماشه را نکشی
دلشوره دارم
علیرضا نجاری (آرمان)
هر نوایی
جز صدای تو می شنوم
نا شنوایی به سرم می زند
چه می دانی
از تجسمی که کور می بیند؟
چشمانت راببند...
هر آنچه جز تاریکی تصور می کنی
خیال نیست
حتی اگر تصویر را معنا نکنی
علیرضا نجاری (آرمان)
تا زمانی که دنیایت
مرا «تصرف» می کند
مستی را جز طرح چشمان تو نمی فهمم
«ترس» چه با تو چه بی تو معنا می شود
اما اگر نباشی تلخ تر است
علیرضانجاری(آرمان)
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
عشق زیباست..!
زمانی که من او باشم او نیز من
روزی اگر واژه ی «من» را فریاد زدم
روز شکستنِ «خود» در آیینه است
علیرضا نجاری (آرمان)
🌴🌹🌴
امام صادق علیه السلام:
ما من رَجُلٍ تَکبّرَ أَو تَجبَّرَ الّا لذلَّةٍ یَجدُها فی نَفسِهِ؛
هیچ مردی...
هرشب چشمانم را می بندم
تا دوباره سفر کنم به همان روزی
که چشمانت را دیدم
و زبانم، به لکنت افتاد
شبیه خاکستر سردی بودم
که روزی، ذره ذره وجودش
آتش گرفته بود
نگاهم را دزدیدم
اما
قلبم را نه
چگونه می شود؟
خورشید سرخِ رویت را از یاد برم؟...
❣﷽❣
🌺🍃🍁🍁🍁🍃🌺
در وجودم درختی شکوفه می زند
از هوای تو حالم آنقدر خوب است
که بعدازاین باران ِ لبخندها می خواهم در انتظار رنگین کمانش باشم
آسمانی که ابرهایش
چشمان تو باشد
هیچگاه باران نمی خواهد
قدم به قدم
در کنارت می آیم
دنیا آنقدر کوچک است
که هرجا...
در حبس سلول چشمانت
بختم را طلسم کردند و
دستانم را با طنابی محکم گره زدند
که نکند با شجاعت
از میان زندان عشقت پا پس بکشم
اما گذشت...!
گذشت آن روزی
که فریاد می کشیدم
در بندم کن، من اینگونه آزادم
علیرضا نجاری (آرمان)