متن علی مولایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علی مولایی
عاشقی را
از کوچه ای آغاز کردم
که پنجره هایش
میله بافته بود
دور خودش
کاش
پرده ی اتاقت
تورا پشت پنجره
به آغوش نمی کشید
علی مولایی
چیزی بگو
منصورچشمانت
کدامین عشق را
بردار تحسر
حلاجی می کند
که بغداد نگاهت
شبلی های دست به سنگ را
به تمسخر گرفته است
آهای دخترک چوپان
خماری چشمانت را
از کدامین آهو
به ارث برده ای
که هر صیادی
چوپان نگاهت می شود
علی مولایی
صد غزل می سرایم
از چشمت
دست لرزانم ار
قلم گیرد
علی مولایی
اندیشه ام را
تلنگر می زند
رهگذربیگانه ای
که لمس دستهایش
آخرین اندیشه ام شد
علی مولایی
بیداری ام را
درآلاچیق چشمانت
بر چله می نشینم
تا شاید به اجابت برسد
التماس شب بیداری هایم
علی مولایی
دایه ی نگاهت
چه مادرانه لالایی میخواند
کدامین عشق نورس
زبان گشوده است
درگهواره ی نگاهت
علی مولایی
صحرا
آهای دخترک صحرا
چشمان آهو تبارت
رام سیاه چادر کدام ایل اند
که اینگونه
دلم را
صحرا نشین کرده است
علی مولایی
سپکو