متن غزل قدیمی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل قدیمی
چشمان تو، چون ستاره در شب تار
لبخند تو، چو خورشیدِ در بهار
موی تو، چون پرِ قناریِ خوشخوان
صدایت، نغمه ی بلبل در نغار
ای دخترِ پاک و معصوم، ای لاله یِ نور
تو مظهرِ عشق و امید، در این روزگار
روزِ تو مبارک، ای گُلِ یاسِ سپید
با...
پله های سنگی، ره آوردِ دهر،
شاهدِ قصه هایِ دیرینِ شهر
گام به گام، ره به سویِ عرش،
سخت و پرماجرا، اما خوش نفس
یادگارِ گذشتگان، نغمه ی تاریخ،
در هر قدم، حکایتی در پیچ و تاب
سنگ ها صامت، اما نغمه سرا،
از فراز و نشیبِ روزگار، حکایت ها...
در میانِ ابرهایِ دود گرفته، گیسو پریشان
زنی با چتری سبز، در رقصِ باران، نغمه خوان
چشمانِ آبی او، آیینه یِ آسمانِ صاف
لبخندِ او، شکوفه یِ نرگس در باغِ جان
با هر قدم، زمین بوسه می زند بر گام هایِ او
و با هر چترِ رنگی، نقشی نو بر...
در میانِ ابرهای دود و تَنَه،
زنِ چتری، گام بردارد، شاد و رَهَنَه.
چترِ او، رنگین کمانی در نسیم،
می رقصد با باد، در رقصی بی تَکَلُّف و رَحِم.
پرندگان، نظاره گرِ این منظره ی دل انگیز،
پر می گُشایند، در آسمانی بی مَرز و بِی تَحَدُّد.
قطراتِ باران، بوسه...
چشمه ی جوشانِ قالی، نغمه ی جانِ چای
مهرِ خورشید تابان، در دلِ این ماجرا
در هر گره، رازِ عشق، در هر تار، نغمه ی یار
مهرِ تو، ای قالیِ جان، در تار و پودِ این نگار
مهرِ تو، ای چایِ ناب، در رگ و جانِ این جهان
مهرِ تو،...
در گذر زمان، این قلعه رنجور و پیر
شاهدِ قصه های تلخ و شیرینِ بشریت
از فراز برج و بارو، دیده نسل ها
عشق و نفرت، جنگ و صلح، ظلم و عدالت
در گذر از دالان های تاریک و سرد
حس می شود زمزمه رازهای ناگفته
راوی این قصه ها،...
شب پرستاره، آغوشِ آبیِ مهربان،
من و انعکاسِ خود در آینه ی جهان.
سیارات، گویی مرواریدِ درخشان،
در تار و پودِ مخملِ آسمان.
کهکشان ها، قصه هایِ ناگفته،
نقشِ رمزآلودِ بر بومِ هستی نگاشته.
لباسِ زردِ من، خورشیدِ تابان،
در رقصِ نور و سایه، شاد و خندان.
موهایِ بنفش، رنگین...
ای گل،
یارِ ناب به تا ابد،
در قلب ما می مانی
ای گل زرد، ای رازِ ناگشوده
در قلب ما، تو گلی تابنده
در جستجوی تو، ای یار سفر کرده
روح بلندپرواز من، در باغ هستی پریده
فؤاد من، پر از شور و عشق و نیاز
تا در آغوش تو، یابد آرامش و راز
هر صحنه، آینه ی هستی، نقش ها، راز نهفته
در قاب تئاتر، زندگی، به تماشا نشسته
هر نقش، نغمه ای از دل، هر بیت، راز ناگفته
در سکوت صحنه، راز دل ها، به گوش جان شنفته
در نور و رنگ و حرکت، عشق و امید تابیده
در قلب تماشاگران، شور...
در پس پنجره ای باز، صبحی مه آلود و خاموش
نجوای ارواح پنهان، در غمی جان سوز
خاطرات دور، در هاله ای از مه گم شده اند
جهانی رازآلود، در برابر دیدگان ماست
نسیم خنک صبحگاهی، بر چهره ام می وزد
و لرزه ای از حسرت، در دلم می اندازد...
درختان گیلاس، با شکوفه های سفید،
به مانند فرشتگانی، در آسمانِ آبی پریدند.
نسیم لطیف، عطرِ شکوفه ها را به مشام می رساند،
و حسِ شادابی و طراوت، در جانِ آدمی می نشاند.
نغمه ی عشق و شور و حال شاعری
بر لبان نغمه سرای هر دیار
بیست و یکم مارس، روزی به نامِ شعر
جشنِ واژگانِ ناب و لحنِ دلنشینِ شاعر
از حماسه تا غزل، از قصیده تا ترانه
هر کلامی، نغمه ی روحِ بلندِ شاعر
با قلمِ جادویی، نقشِ هستی می زند
خلقِ دنیایِ نو، در خیالِ روشنِ شاعر
عشق و امید و ایمان، در...