متن معظمه جهانشاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات معظمه جهانشاهی
نقطه هایش را جا گذاشت
زندگی را می گویم
تا اعتراف کنم
به تنها بودنم
که کُنم
رختِ سیاه برتَنم
خواب آلود
از مسیر ستارگان
بخوانم
لالایی وداع خویش را
که این رویا
تنها نصیبِ مَداحان مرگ می شود
از چشمانت
رها شد تیری
تا کمان ابرویت
راه را نشانم دهد
که بگذرم
از مرز حضورت
تا در ثانیه شمار فرصت
هر بستری از عطر تو
برایم تازه شود
وقت زایمان آسمان
بیا
برهنه ی باران
وضو بگیر
با احساسات خیست
تا از لالایی سحر آمیز باد
از عبادت آب
در قنوت عطش
فرشتگان
از تخیل خداوندی خویش
زمین را
سیراب از عطر نفس هایت کنند
در غیاب تو
در خلوت کوچه ای باریک
سایه
تکه ای از روز را به دار آویخت
که عمرم کفاف روشنایی را ندهد
مرگ از میان انگشتانم چکه کند
نقطه ی کوچکی شوم در گورستان
اما
آنقدر دوستت دارم
که بعد از مرگم
دوباره به آغوشت باز خواهم گشت
ای واژه های تب دارم
هنوز هم
فکر می کنید
بعد از نیم قرن
پایان همه ی قصه ها
لالایی الوداع ست؟
که از نبود مهتاب
در سوگ خود سیاه پوشیده ام
تا ستاره
در این اوقات خاموشی
دیر کرد کلماتم را
از یاد نبرد
مرا نصیب مداحان مرگ کند...
علاقه ی من
ضمانت هزار پیامبر است
برای عشق به آدمی
که دوست داشتن را
در لذت بوسه آموخته ام
و با گفت و گوی امید
از میان تاریکی ها می گذرم
تا در آغوشت به نور برسم
شبانه در خاموشی
زیر سقف ستارگان
به دوش می گیرم
دلتنگی را
تا می رسم
به شهری
پر از آپارتمان های سنگی
که نامت را
قاب کنم بر پیشانی اش
که من رویا دیده ام
رنج ها کشیده ام
تا شاید با عبور گردباد
فاصله را دور بزنیم
که رگبارهای...
اندوه
تمام عیارم را شکست
هزار تکه
تکه شده ام
منی که تنها
دلخوشی ترانه های بودم
که می آمد و میرفت
و حالا
از حضورشان میترسم
این اقرار آهسته ی من است
آیا محرم ناگفته ترین رویا های من بودی ؟
که از حضور تو در آینه
به مقام...
هر شب
چشمهای خیسم
سراغ مردی را
خواهند گرفت
که کلماتی را
به یادم آورد
تا پناه ببرم
به روشنایی کاغذی بی خط
که جهان را
از تکلم ترانه هایش
آواز می دهد
در نبودت
دوستت دارم ها
در تارهای صوتی ام گیر کرده اند
عنکبوتی
که هر روز زندان جدیدی می بافی
برگرد
و روی نعش صدایم
کاغذهایی از اشعار سپیدت را بیانداز
روزی که تمام خانه خالی شد
یادت را جا گذاشته ای
که به هر کجا پرتاب کنم
در حلقه ی چشمانم بیفتد
تا کلمات
واژه واژه
از چشمانم
به لبهایت بریزد
مسایل شور زندگی
در من شیرین شود
تو نیستی
و تمام دلتنگی هایم
از ظرف آرزوهایم سرریز می شود
تا آغوشم را پر کنند از درد
تو نیستی
و همه ی ابرهای دنیا
از چشمانم
غزل وار چکه می کنند
تا اندوهبار
به اسم شاعر آوازم دهند
که من مریض از تو نوشتنم
می بوسمت یک روز تنها
می بوسمت رویای زیبا
می بوسمت شاید نسیمی
آورده عطرت را به اینجا