متن مهدی غلامعلی شاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی غلامعلی شاهی
در آتش عشق تو، دل چون سمندر است
هر شعله اش به رقص، چو مرغی معطر است
از پرده های زلف تو، شب رنگ می برد
خورشید در کمند تو، چون ماه لاغر است
صد کوه صبر را به هوا می برد نگاه
آن چشم فتنه گر که پر از...
آینه در دست گیرد ماه از رخسار تو
شمع را سوزد به یک دم برق آتشبار تو
صبح دم گل می شکافد پرده ی شبنم ز شوق
تا مگر بیند نهان یک لحظه رخ در خار تو
چرخ گردون را به زانو آورد افسون چشم
کهکشان را محو سازد گیسوی...
چشم مستت می کشد در خون دل پیمانه را
عشق در آتش نهد از سوز جان کاشانه را
زلف پرچینت به دام افکنده صد صیاد را
ناوک مژگان تو خون کرده دل دیوانه را
لعل لب چون غنچه ات صد باغ گل پنهان نمود
تا گشودی، محو کردی رنگ صد...
چشم مستت می کشد در خون دل پیمانه را
عشق در جان می نهد هر دم غم جانانه را
زلف پرچینت به دام افکنده صد صیاد را
شانه می خواند به یاری هر سر دیوانه را
لعل لب چون می گشایی، غنچه حیران می شود
می برد رشک گل سرخ،...
در آتش هجر تو، شد خاکستر پروانه ام
از شوق وصل رویت، افروخته کاشانه ام
چون ابر نوبهاری، اشکم به رخ می چکد
در باغ غم نشسته، چون بید بی جوانه ام
آیینه دار حُسنت، گشته است چشم تَرم
در هر نگه، هزاران تصویر جاودانه ام
از تار مویت ای...
در آینه ی نگاهت، صد آفتاب خفته
وز تاب گیسوانت، شب در شتاب خفته
چون غنچه ی شکفته، لب های لعل رنگت
در هر شکاف آن صد، شهد و شراب خفته
از برق چشم مستت، عالم به آتش افتد
در هر مژه هزاران، تیر و عذاب خفته
زنجیر زلف پیچت،...
چشم جادویت به افسون، عقل را مدهوش کرد
زلف پرپیچت به تاراج، دل را منقوش کرد
گر نگاهت تیر باشد، سینه ام را هدف است
ور لبت می، جان مرا ساغر به دوش کرد
تار مویت دام صید، ابرویت محراب عشق
قامتم را خم نمود و دل را پاپوش کرد...
چشم مخمورت ربوده هوش از فرزانگان
زلف عنبربار تو آشفته صد دیوانگان
لعل لب چون جام می، مستی فزون آورده است
ساغر چشمت شکسته توبه ی پیمانگان
آه سوزانم ز سودای رخت آتش زده
شعله ور گشته ز عشقت سینه ی پروانگان
طره ی پرپیچ و تابت دام صیادی شده...
در حریم حیرت هستی، هزاران راز خفته
کز ورای وهم و ادراک، افق اعجاز خفته
صبح صادق صورت صفرا، صفای صبر صوفی
در دل دریای دیجور، دُر دمساز خفته
نغمه ی ناسوت و لاهوت، نوای نی نهانی
پرده ی پندار پنهان، پشت پرواز خفته
عشق عریان عالم عُلوی، عیان در...
در سپهر سرمدی، سودای سیمرغی سرشتم
وز نهان نیستان، نوای ناشنیده برنوشتم
جام جم جلوه جوید، جان جهان جویای جانان
کز کرانه ی کهکشان، کیمیای کیش کشتم
غیب گلشن غنچه ی غم، غرق غوغای غزل شد
فصل فریاد فلک را، فارغ از فردا نوشتم
بحر بی پایان بودن، بال و...
نقش نگاهت نگارین، نور نوازد نگاهم
سحر سخن سر زلفت، ساز سرودی سپاهم
لعل لبت لاله گون شد، لیک لطافت لبالب
خیزش خیال خیانت، خار خلیده به راهم
مهر و مه و ماه و مهتاب، محو تماشای رویت
کوکب کمند کشیده، کرده کمین در پناهم
زمزمه ی زلف زرین، زیور...
چشم مستت خون دل در جام مینا ریخته
زلف پرچینت هزاران دل به سودا ریخته
گر نگاهی افکنی بر عاشقان بی قرار
صد هزاران جان شیدا در کف یغما ریخته
لعل لبهایت شراب ناب را شرمنده کرد
آتش عشقت به جان پروانه ها وا ریخته
چشم نرگس خیره مانده بر...
شعله ی شوق تو سوزد پرده ی پندار را
وز نگاهت مست گردد چشم می خوار خمار را
زلف عنبرسای تو در تاب و پیچ افکنده است
صد هزاران مار زلفین مشکبار عطار را
لعل لب را تشنه ی خون جگر کردی، ولی
می چکانی قطره ای بر کام تلخ...
آتش عشقت فروزان کرده جان افسرده را
وز نگاهت تیره گشته روز روشن پرده را
خال هندویت ربوده دل ز هندوستان جان
زلف پرچینت شکسته طاق ابرو گرده را
لعل لبهایت گداخته سنگ خارا را به شوق
چشم مستت خون فشانده دیده پژمرده را
ناز نرگس را شکستی با کرشمه...
سرو سیمین ساق سودایی، سمن سا سر کشید
شور شیدایی شرابش، شعله در ساغر کشید
مهر مه رویان مرا مجنون و مدهوش می کند
ناز نوشین نگارم، نقش بر خاطر کشید
لعل لب لبریز لطف، لاله گون لبخند زد
گل گلستان گشت و گیسو، گرد گل چنبر کشید
چشم چالاکش...
آب آتش می شود از تاب تب تابان تو
تار و پود جان ما پیچیده در تاوان تو
سوز سینه سر کشد، سودای سر سامان کند
دل دلیل دلبری، دیوانه در دیوان تو
لاله ی لب لعل تو لبخند لطفی می زند
غنچه ی گل گلشنی گسترده در گلدان تو...
چشم مستت مست می سازد مرا هر دم ز نو
زلف پرچینت پریشان می کند حال دل و جان را چو مو
لعل لب لبریز از می، ساقی سرمست عشق
می چکاند قطره قطره در دل ما جام خو
سرو قد قامت کشیده، قامتش خم گشته لیک
پیش رفتارت که...
آینه آوای آهت آتش افروزد به جان
اشک ابر اندوه از آن آرد آوای امان
باده بزم بی قراری بسته بر بالین بلا
بوسه بر باد بهاران برده بوی بوستان
پرده پندار پریشان پاره پاره پیش پای
پنجه پولاد پنهان پشت پرده پاسبان
تار تنهایی تنیده تن به تاریکی تمام...
نگه نافذت نقش نگارین نهد بر نگین
نوای نی ناله ات نغمه ی نو نواخت این چنین
سرشک سرخم سرود سحر ساز کرد
سپیده سرایید سوز سرودی سنگین
لب لعل لبریز لطفت لطافت دهد
به لاله لبالب ز لبخند لعل آذین
دل دردمندم دریغا دریده شده
دریغ از دل دلربایی...
گیسوی شب رنگت افسون کرده مهتاب را
می کشد در بند زلفت صد دل بی تاب را
چشم جادویت رباید هوش از فرزانگان
می کند افسونگری ات مست و مدهوش آب را
لعل لب چون می گشایی، آتش افتد در جهان
می زند لبخند شیرینت رگ مضراب را
ناز چشمانت...
چشم مستت می کشد در خون دل پیمانه را
می کند آتش نگاهت خانه ی پروانه را
زلف پرچینت به دام افکنده صد صیاد را
کرده گیسوی سیاهت بی قرار شانه را
لعل لب چون می گشایی، می شود گوهر نثار
می کند یاقوت لبهایت خجل میخانه را
چشم نرگس...
چشم مستت می کشد در خون دل پیمانه را
عشق در آتش نهد از سوز جان کاشانه را
زلف پرچینت به دام افکنده صد صیاد را
ناوک مژگان تو خون کرده دل دیوانه را
لعل لب چون غنچه ات گل های خنده می دهد
می شکافد صبح وصلت پرده ی...