پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
ملحفه سفید را روی جسد کشیدتا سه شمرد یک ،..دو ،..سه.ملحفه را برداشت جسد نبود همه کف می زدند چه شعبده بازی چه حرکت عجیبی ای کاش ای کاش من را هم غیب می کرد، گم می کرد، گم می شدم می رفتم در اعماق تاریکی پنهان می شدم چند دقیقه ای برای خودم، کنار خودم اما نمی شود که نمی شود هرجا که باشم ،هرجا که بروم ،راه فراری نیست من از آن جسد هم بی جان ترم در قبرم هستم خوابیده به پهلوی راست گوش چسبانده ام به خاک منتظر شنیدن گ...
شدم ماهیی که عاشق تیتو شده آب که نه هوا از سرم گذشت هوای بودن هوای داشتن هوای خواستن هوای ماندن هوای اینکه هیچ شاه ماهیی دیگریتیتو ی مرا هوایی نکند ما را هوا خفه کرد ......
دنیا به من گفت سرت را روی زانو هایم بگذار و بخواب اعتماد کردم ، رها شدم در آغوشش بیدار که شدم دیدم آبستن تمام خاطرات تلخ و شکست ها و غم ها شده ام ...آه هر چه سرمان می آید از اعتماد است وگرنه کدام مردی آبستن میشد...!...
اگر زنده ماندم و یک روزی...باهم در خانه تو چای دم نکشیده را از دستان زنت خوردیم،برایت تعریف می کنم؛که این روزها چقدر سخت و دیر و دور گذشت.رفیق فراموش کار من...
چه کسی می دانست که خدا تنها نیست؟چه کسی می دانست که من از من سیر است ؟که درونم خالی است ،آسمان آبی نیست ،که تهی خالی نیست ؟چه کسی می دانست؟زندگی کردن من مثل یک ماهی بود می پریدم در رود رود ما جاری نیست چه کسی می دانست؟مثل یک کورِ کرِ چوب به دست زنده ام زندگی کافی نیست نفسم بند آمد شعر در گلویم چرخید مرگ را بلعیدم نفسم بند آمد چه کسی می دانست؟مرگ من کافی نیست...
و زن مادرم بود که آزادیش را برای زندگی ما داد...
میگفتی سیگار نکش !میکشیدم اما دوست داشتم...میگفتی شبا زود بخواب !دیر میخوابیدم اما دوست داشتم...میگفتی تنهایی جایی نرو !میرفتم اما دوست داشتم ...میگفتی حرف گوش کن باش !نبودم اما دوست داشتم...الان سیگار نمیکشم ،شبا زود میخوابم ،تنهایی جایی نمیرم ،حرف گوش میدم اما دوستت ندارم......
کاش می آمدی و میشدی چراغ تک به تک خانه های این پیرهن چهارخانه......
و باد اتفاقی بود که هیچ وقت لابه لای مو های تو نیفتاد معشوق چادری من.....