پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می گفتچشم برای ندیدن استچشم هایم را بستمدرشت تر از خط بریلآدرسِ تمامِ بن بست ها رابر کمر داشت!«آرمان پرناک»...
جنگ بعضی ها را سوزانده بود و بعضی دیگر را گرم کرده بود، درست مثل آتش که می تواند شکنجه یا گرما بدهد، بسته به اینکه تویش نشسته باشی یا روبرویش....
از خطِ قرمز روی پیشانیتا آرزوی کنجِ انباریما بغضِ مادرزادِ هم بودیمدر بندِ پوتین های اجباری آرمان پرناک...
هیچ گاه انسان سالم، دیگری را شکنجه نمیکنداین انسان آزار دیده است که آزار می رساند....
با نگاهت شکنجه می شوماز زمانی کهبه دیگری چشم دوختیشلاق نگاهتنه تنها تنمبلکه تمام زندگی ام راکبود کرده استمجید رفیع زاد...
انسان، تنها جانوری است که بی دلیلدرد به جان دیگران می اندازدهیچ حیوانی دیگر حیوانات راصرفاً به هدف عذاب دادن شکنجه نمی کندولی انسان می کند آرتور شوپنهاور در باب طبیعت انسان...
وقتی می خواهید انگیزهٔ فردی را کور کنید، بهترین راه این است که او را از هر نوع نوازش محروم کنید.امروزه بی نوازشی را شکنجهٔ سفید می نامند، یعنی بدون اینکه فرد را مورد آزار و اذیت قرار بدهند، او را با بی نوازشی آشفته و عصبی می سازند.- علی شمیسا- فوت و فن های نوازش...
کلمه آدم میکشه ! یه وقتایی دستتونو چاقو میبره یه وقت لبتون رو کاغذ می برهاون وقت که با کاغذ میبره دردناک ترهچون کاغذ برای بریدن نیست !کلمه نیومده بود ما باهاش آدم بکشیماومده بود ما باهاش به هم ابراز محبت کنیمدست همو بگیریم غم همدیگه رو بخوریم ما از کلمات بمب درست کردیم خنجر درست کردیم با کلمات آدما رو شکنجه میدیم ......
من عاشق تو و تو عاشق رقیب منهمین شکنجه برا هفت پشت من کافیستدکتر علی دینی پور (ایلیا)...
- دلتنگی،،، شکنجه ی تیتری ست که،وقتی نیستیصبحانه ی من باشد! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
خبر به دورترین نقطة جهان برسد نخواست او به من خسته بی گمان برسدشکنجه بیشتر از این ؟ که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسدچه می کنی ، اگر او را که خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد... رها کنی ، برود، از دلت جدا باشدبه آن که دوست تَرَش داشته ، به آن برسد رها کنی ، بروند و دو تا پرنده شوند خبر به دورترین نقطة جهان برسد گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری که هق هق تو مبادا به گوششان برسدخد...
"شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودتکسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟"...
بعد تو چشم من صدها خزر گریستدنیا بدون تو جز یک شکنجه نیست...
گاه باید خشن بودگاه آدم باید به خود سیلی بزند ، تا بیدار شود از خوابِ خوش خیالی...گاه باید بی رحم بود و پای کوبید بر هر آنچه نمی توان دید و داشت .گاه آدمیزاد باید خود را شکنجه دهد ، بپیچاند در پستوی غضه ، تا صیقل ببیند روح سرکشش .گاه به قول فروغ باید انگشت هارا در باغچه دل کاشت و به انتظار سبز شدنش نشست .گاه باید چشم هارا شست نه با آب ، که با اشک دیده ، با خون دل ، شاید بتوان جور دیگری دید...گاه باید دیوانگی کرد و گاه باید حسرت ها...
شکنجه ها هممدرن شده اندهر چه میگویم نمی شنوند....
شطرنج شکنجه ای ذهنی است....
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودتکسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟...
چرا من بشری باشم که تمامِ شکنجههای این وضعیت پر مسئولیت و بغایت مبهم را به دوش بکشم ؟!چرا به عنوان مثال من نباید کمدی در اتاق تو باشم که وقتی تو بر روی مبل یا پشت میز مینشینی یا وقتی دراز میکشی و به خواب میروی (تمام دعاهای خیر بر خوابت باد) مستقیماً تو را نظاره کنم ؟چرا من آن کمد نیستم ؟!...
کردهاتمام مرگ هارا تجربه کرده اند...مردن با گلولهمردن با اعداممردن زیر شکنجه در زندانمردن با سر بریده شدنمردن با بمب های شیمیاییمردن دسته جمعیمردن ازسرمامردن از گرسنگی و...اما در طول تاریخ هیچ کردی هرگز از ترس نمرده است...
سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاریست که این شگفت ترین نوعِ خویشتن داریست تمامِ روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اماشبم قرینِ شکنجه دچار بیداریست...