اگه برا دنیا یه نفری، برا من یه دنیایی
در مشاعره با چشمانت همیشه دلم قافیه را می بازد !
دل بسته ام به پاییز. شاید٬ دوباره٬ سر ِ مهر بیایی !!!
هیچوقت آﺭﺯﻭﯼ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻧﮑﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺧﻮﺩﺕ !
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید آمدی و همه فرضیه ها ریخت به هم
صبحی که شروعش باتوست ، خورشید دیگر اضافیست !
قصد دل کندن ندارم از دو چشمانت ولی ، با نگاه سر خود گفتی نمیخواهی مرا
گفت تا ابد تنهایت نمیگذارم ابدش چه زود عفو خورد . . .
در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو عالم پرست از تو و خالی است جای تو
درد و رنجوری مارا داروی غیر تو نیست ای تو جالینوس جان و بوعلی سینای من
چه زمستانِ بلاتکلیفی است نه آسمان میبارد و نه تو میایی چه فصلِ بی وصلی
داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است
در سراپای وجودش هیچ نقصانی نبود گر نبودی این همه نا مهربانی کردنش…
من تماشای تو میکردم و غافل بودم کز تماشای تو خلقی به تماشای منند
اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود
به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید…
گرچه دارد یازده فرزند غیر از او ولی هیچ یک ، یوسف برای حضرت یعقوب نیست
عاشق به خواب تن ندهد جز به خوابِ مرگ وآن هم بدین امید که بیند جمال دوست…
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود، در دلِ سنگش اثر نکرد!
ز کدام رَه رسیدی؟ زِ کدام در گذشتی؟ که ندیده دیده ناگه به درونِ دل فتادى؟
دوباره شب شد و من بیقرارم کانِکْتْ کن زود بیا در انتظارم
پناهم بده تنها مرز آشنا! پناهم بده...
دستانت را میگشایی گرهٔ تاریکی میگشاید ...
عشق یعنی چیدن یک بوسه از لب های یار عشق یعنی سوختن یک شمع در شب های تار