ندید در دل شوریده ام چه طوفانیست
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟ دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی قبول حق نشود گر دلی بیازاری...
سال هاست که تو را به دل آورده ام اما به دست نه...
گهی بر سر/ گهی بر دل/ گهی بر دیده جا دارد...
هر که خود داند و خدای خودش که چه دردیست در کجای دلش
حق نداری به کسی دل بدهی الا*من*
قسم به عشق که هیچ به دل نشسته ای ز دل نخواهد رفت
کار تو در چشم ما ابرو گره انداختن کار ما با اینهمه دل را به چشمت باختن
دستان کوچکت چنگهای بزرگی به دل می زنند
گیسو بسته ام به نسیم آمدنت بی قراری های دل را
من همانم که شروعش کردی! نکند دل بکنی دل ندهی بی سر و سامان بشوم...!