چهارشنبه , ۱۸ مهر ۱۴۰۳
کاش می گفتم به تو این دل که با خود می بریروزگاری دلبری می کرد و خاطر خواه داشت!...
دل اگر عشق نورزیده که دیگر دل نیست من اگر دلخوشُ و دلزنده شدم از اینم...
نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دستچشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست...
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش...
خانهٔ اسرار تو چون دل شودآن مرادت زودتر حاصل شود...
آنچه روزی در تنم، دل داشت نام بسکه سختی دید، امروز آهن است...
برای رفتن .. چمدان می بندند برای ماندن .. دل ! من کدام را ببندم ...! که نه خیالِ رفتن دارم.. و نه توانِ ماندن .....
گفته بودم چوبیایی غم دل باتو بگویم/چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی...
آنچه را عقل به یک عمربه دست آورده استدل یک لحظه ی کوتاه بهم میریزد......
به خدادل آلزایمر نمی گیرد!بفهمید آدم ها......
ما را به خود کردی رها شرمی نکردی از خدااکنون بیا در کوی ما آن دل که بردی باز ده...
کتاب وقتی باز است ذهنیست که حرف میزند ، وقتی بسته است دوستی است بهانتظار ، وقتی فراموش میشود جانی است که میبخشاید ، وقتی نابود شود ، دلی است که میگرید ......
آدم: تو دل داری؟مترسک: اره!آدم: مگه آدمی؟مترسک: مگه آدما دل دارن ؟ :) ....
هر وقت سالار عقیلی میگه ایران اگر دل تو را شکستند...زن داییم با گوشه روسریش اشکاشو پاک میکنه....زنداییم اسمش ایرانه...
دلگیر نیستم که دل از دست دادهامدلجوییِ حبیب به صد دل برابرست...
به من گفتی که دل دریا کن ای دوستهمه دریا از آن ما کن ای دوستدلم دریا شد و دادم به دستتمکش دریا به خون پروا کن ای دوست...
تو سهم دیگری بودیو من درگیر رویایتخجالت میکشم از دلکه عمری بازی اش دادم...!...
دل تنگ خویشتن را به تو میدهم، نگارابپذیر تحفهٔ من، که عظیم تنگ دستم...
آنکه دل کاشت،ولی دلهره برداشت منم........
هر آدمی رنج هایی در دل داردکه از دیگران مخفی میکند،بیشتر اوقات شخصی راکه سرد خطابش میکنیمدر اصل غمگین است......
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم...
اگه دلت نمیاد خیانت کنیاگه دلت نمیاد دل بشکنیدلتنمیاد دو رو باشی آدمارو بازی بدیاین اسمش بی عرضگی نیستاسمش اصالته......
کاش جای شرم، گاهی دل به دریا می زدیماین که تنهاییم، تاوان خجالت های ماست...
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشینداز گوشه بامی که پریدیم، پریدیم...
کاش فردا خبرم را برسانند به توهم تو آرام شویهم دل سرگشته ی من.....
شده جان بدهیجان ندهد؟دل بدهی،دل بکند؟...
سرسخت باش تا در بلندترین طاقچه ی دل ها جای بگیری!وگرنه آسان که باشی فرشِ زیر پای آدم های نامهربان می شوی تا به راحتی از روی تمام خوبی هایت گذر کنند!...
یاد آن شبکه دلش رابه دلم داد بخیر...!...
شاید از من دل برید، اما فراموشم نکردزندگی جز شاید و اما، چه دارد با خودش؟...
دوست داشتن را باید درک کرد دوست داشتن را باید فهمید دوست داشتن دل میخواد نه دلیل......
دل چاره ندارد جز سکوت...و چه طعم شوری دارد سکوتی را که نمیشود فریاد زد!...
مرا تا دل بود دلبر که سهل استهمه دین و دل و جانم تو باشی..........
آمدنتقند رادر دل من آب میکندبرف رادر دلزمستان...
می دونی فرق من با برف چیه ؟.......برف میاد و به زمین می شینه، ولی من همین جوری هم به دل میشینم...
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجاسرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت...
گفتینظرخطاستتودلمیبریرواست؟...
دلِ درخت پُرازشکوفه باد چشمک می زند...
به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذارجواب داد فلانی ازان ماست هنوز...
زمزمه های دل غربت زده ام رابه نسیم سپردمتابرساند به تو....
اسمش را گذاشته امجانِ دلیعنی هم جان است و هم دلکار ما از عشق گذشتهیعنی هنوز برای احساسمان اسمی پیدا نشدهعجالتاً مال هم دیگر صدایمان کنید!...
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کندهر دلی را روزگاری عشق ویران می کند...
دانهی سرخ اناریم و نگه داشتهانددلِ چون سنگِ تو را در دلِ چون شیشهی ما...
دل به نارنج لبت بستم و چال گونه هاتیوسفم دیگر چرا من را به چاه انداختی؟...
ز هر چه غم است گشته بودم آزادفریاد از این دام زمانه فریادناگاه کمین گشود از مشرق دلیلدای سیاه گیسوانت در باد...
ای دل به سرد مهری دوران صبور باشکز پی رسد بهار چو پاییز بگذرد...
در دل این گربه که ایران ماستدود سیاهی ست که تهران ماستبوی بدی در همه جا پر شدهبوی مدیریت بحران ماست...
بی جواب ترین سوال دنیاهمونجاست که سعدی میگه:من چرا دل به تو دادمکه دلم میشکنی؟؟...
گویند که سوزد دل عاشق به جهنمسوزندهتر از هجر تو بر دل شرری نیست...
تو سهم دیگری بودی و من درگیر رویایتخجالت میکشم از دل که عمری بازی اش دادم...
زندگیاَم از روزی آغاز شد ؛که دل به تو دادم ......