بیا عهدی کنیم امروز روز اول دیدار اگر رفتیم، بی برگشت اگر ماندیم، بی منت...
بسیار خلافِ عهد کردی، آخر به غلط، یکی وفا کن...
دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مرا چه وعده ها که می دهی به رغم ناتوانی ات
دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مرا چه وعدهها که میدهی به رغم ناتوانیات
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز ...
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود
عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمر بجز از امشب و فردا شب و شب های دگر .
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت بر همان عهد که بودیم، برآنیم هنوز
به دنبال آرزوهایم خواهم رفت عهد بسته ام قبل از مرگم نمیرم
خوشا آن حالت مستی که با ما عهد میبستی