پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو بودی هستی خواهی بود..تو؛اُسطورهٔ تمامِ قول های مردانه ای!شادی کاف...
خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارمکه در آغوش خودم، قول نرفتن می داد....
تو بخند...من قول میدهم...تمام جهان را برایت برقصانم...
خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارمکه در آغوش خودم قول نرفتن میداد...
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد...
no matter which way I take I promise to end up with you مهم نیست چه راهی و برم ولی قول میدم تهش به تو برسم...
تو مگر قول ندادی همه عمر کنارم باشی؟رفتی و مصرع بعدی به درک واصل شد......
قول داد کهامشببه خوابم می آیدحالااز شوقِ اینکه قرار استدر رویا ببوسمشخوابم نمی برد......
قول دادم به خودم،غصه تراشی نکنمفکر این را کهتو باشی و نباشی نکنم......
من یاد گرفتمآدما میرنحتی اگه هزار بارقول داده باشن که می مونن......
قول دادم به خودمغصه تراشی نکنمفکر این را که تو باشیو نباشی نکنم...!...