امیدوارم روزای زمستونیت مثل دل من که از عشق تو لبریزه گرم باشه روزای زمستونیت قشنگ
هر سفره ز هرچه خوردنی لبریز است هر سو نگری بزم طربانگیز است نوروز مگر برادری کوچک داشت یاجشن خداحافظی پاییز است!
آنقَدَر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد تیر دیوانه شد ، مرداد هم از شهر رفت از غمت ، شهریور بیچاره حلق آویز شد
گنجایش دیگری ندارد دل من همچون قدح شراب لبریز توام
ای مرگ! بیا که زندگی کشت مرا من کاسه ی صبری ام، که لبریز شده
تو. ان تصنیف زیبای غم انگیزی//صدای خش خش ارام پاییزی//تو با رفتن دلم را غرق خون کردی//تو از احساس خوب عشق لبریزی//
لبریزم از خود نمی آیی
من حوض لب کاشی تو فواره چه تشبیهی بازا به آغوشم ببین من از تو لبریزم