از زلزله و عشق خبر کس ندهد آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای
شده ام پیر همین اول جوانی ام به خدا پیر شدم در پس ویرانی ام
من دچارم به یک ویرانی و چه تلخ است که نمیفهمی تو پابماهِ مرگِ خاموش منم...!
تو به اندازه ویرانی کشور من زیبایی
با فاصله ای اَمن که آسیب نبینی بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زان رو که بنیاد جفا و جور بی بنیاد می گردد
پک میزند بهمن به بهمن زخمهایش را مثل زمین قرن حاضر، رو به ویرانیست...
همه باغ دلم آثار خزان دارد کو آن که سامان بدهد این همه ویرانی را
میخواهمت نمیدانم که بودم، که خواهم بود و چه میشوم.. اما میخواهمت تا نهایت ویرانی...
با فاصله ای امن که آسیب نبینی بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش...