صیدی است در قفس مروارید چشمانم تا اشتیاق آمدنت فرزانه محمدیان
چشمانم ؛ رود شده اند در خالیِ نبودنت آن قدر نیامدی که جان رویاهایم را آب برد
دلم از نبودنت پر است ، آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد !
تشنه ی بارانم قصه ی ابرها را بنویس تا بشویم پنجره ی چشمانم را
باران میراث خانوادگی ما بود کوچک که بودم… از سقف خانه ی ما میچکید بزرگ که شدم از چشمانم!!
دوستت دارم بهایش هر چه هست روی چشمانم
بر میگردم با چشمانم که تنها یادگار کودکی منند آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت