متن دلنوشته های هدی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته های هدی
حضرت یار
به تو قول خواهم داد آوازه ی عشق ما تا بی کران ها خواهد پیچید
اگر دست به دست من بدهی و همراه شوی
بعد ها از علاقه ی ما حرف ها خواهند زد
عشقی هم چو عشق احمد به آیدا
بلکه شیرین تر و پایدار تر از...
ماه دلم
کمی بتاب در شب های بی روزن زندگی ام
خودی نشان بده
چراغانی کن این منِ معلق را
میان آرزو کردن و نداشتنت!
به خواب هایم بیا
تا بتوانم دوباره صدایت بزنم و
انعکاس کنم نوای دل انگیز جانم را...
بتاب و پرکن
این خلاء مطلق بی تابی...
میخواهم به تو بازگردم
همچون خاطرات بیماری که حافظه اش بهبود می یابد.
همچون سرزمینی که از اِشغال شورشیان خارج می شود.
شبیه اسیری که حکم برگشت به وطنش می آید.
می خواهم به تو بازگردم
حبس شوم میان بازوانت
موسیقی بیکلامِ احساس، فضا را پرکند.
گیسوانِ بلندِ لَختم را...
میدانے جانم!
من اگرپاریس بودم،قطعاتو ایفل میشدی.
واگر باران بودم، حتما تو ابر میشدی.
ویااگر هم شب بودم، بے شڪ تو ماہ میشدی؛
اماچہ ڪنم حالاڪہ من، خرابہ اے دردلِ ڪوچہ پس ڪوچہ هاے جنوب شدہ ام
وتو هم برفِ زمستانے بر روے خانہ هاے شیروانے دارِ شمال ...
✍️هدے...
مرا
دعوت کن،
مرا به پرده ی برهنه ی شب،
به مرز وحشی نفس هایت و
جذر و مدی که،
غرقم کند به ضیافت گرمای تنت
و
بازوانی که،
پناهم بدهد
از کویر سرما زده ی عشق!
مرا دعوت کن؛
مرا،
در میان مرز آغوشت،
به استثمار لبانت و صلیب...
مرا
دعوت کن،
مرا به پرده ی برهنه ی شب،
به مرز وحشی نفس هایت و
جذر و مدی که،
غرقم کند به ضیافت گرمای تنت
و
بازوانی که،
پناهم بدهد
از کویر سرما زده ی عشق!
مرا دعوت کن؛
مرا،
در میان مرز آغوشت،
به استثمار لبانت و صلیب...
در آغوش عریان من
ضیافتی برپاست ..
هرحرامی اینجا حلال است
محکوم کن جبرها را در
دادگاه ممنوعه ها ..
چیره شو بر تن برهنه ی من
لختی در این سرزمین
وسوسه انگیز بیاسای..
بذر عشق و هوس ،
در سایش دوتن جوانه خواهد زد ..
میان نبض و نفس...
این روزها خواهد گذشت
گریہ هایم ، دلتنگیهایم و تمام غمهایم را پشت سر مے گذارم
من قوے مے شوم ، قوے تر از قبل تو
میدانم روزے دلتنگ خواهے شد
دلتنگ دوستت دارم هایم
دلتنگ دلتنگیهایم
دلتنگ مزاحمتهاے گاہ و بیگاهم
روزے چشم بر صفحہ ے گوشے ات خواهے...
بی معرفتِ دوست داشتنیِ من!
مگرفراموش کردنم چقدرآسان بود که انقدرساده توانستی بیخیالِ تمامِ دونفره هایمان شوی!
نمیدانم شایدهم فراموشی خاصیت آدم ها باشد؛
آخر این روزها من هم فراموش کارشده ام؛
دائم فراموش میکنم که رفته ای
فراموش میکنم که فراموشم کرده ای.
وهربار باصدای تلفن همراهم دستپاچه میشوم؛...
و من
برای بوسه بر رُز های وحشی لبانت
سال ها به انتظار می مانم
من برای بوسه به گلبرگِ لب هایت ،
تیغ های تنت را
به گرمی در آغوش می فشارم...
✍️هدی احمدی
دلنوشته های هدی
و من
از سرابِ جماهیرِ سرخِ لب هایت ،
سیراب نمی شوم .
مرا وعده اے دہ
بہ بوسه اے سربے از لب هایت .
لب هایم را نشانہ بگیر
و ماشہ را بڪش
✍️هدی احمدی
میگویند
هیچ جایی شبیه خانه ی خود آدم نمیشود
راست میگویند
کجا آرامش بخش تر از آغوشت
کجا دنج تر از قلمرو دستانت
دلبرجان
خانه ی من آغوش توست
که چشمانت را در مسئله ی عشق به توان
میرساند
خانه ی من آغوش توست
با طنین دلنشین صدایت
در انعکاس...
می شود دریا شوی ، ماهی شوم من جان بگیرم ؟
یا که من دریا شوم ساحل شوی ، پیشم بمانی؟
می شود گاهی نگاهت به من بیمار افتد ؟
درد را تسکین دهی دل را بیابی؟
یا که نه ، من را بفهمی !
تلخی حالم که نه ،...
عاشق ڪہ باشے شعر تو
هم وزن با چشمان اوست
گر پلڪ را بر هم نهد
غم بر غزل دامن زند
با یڪ گرہ در ابروان
شعرت شود رنگ خزان
چون روے گرداند بہ ناز
هر قافیہ گردد نیاز
مصرع بہ مصرع عاشقی
مستے بہ عطر رازقی
✍️هدے احمدی
دلنوشتہ...
مادرم تورافرشته ای خواندند برروی زمین
که ازطرف خداآمده ای ....
اما من تورا چه نامم که میدانم ازفرشته والاتری....
آری مادرم میدانم که فرشتگان
در برابرت سربه خاک مینهند
وبر زخم های دستت روزی هزاران بار بوسه میزنند
وقلبت را خانه خدا میدانند وبران نماز میگذارند....
مادرم .....
نمی...
قشنگی دنیا به داشتن کسیه که تو رو میفهمه
کسی که بودنش بهت اطمینان خاطر میده
کسی که نمیزاره غم به دلت بشینه، واسه حال خوبت هر کاری میکنه
کسی که دلتنگیاتو درک میکنه و میشه سنگ صبورت
قشنگیه دنیا به داشتن کسیه که دوستت داره، دوستش داری، با شادیات...
بعضیا حال و هوای خوبن ، معجزه ی لبخندن ، ناخواسته دلیل خوشی دلت میشن
مثل حال و هوای روزای بچگی، انتظار کنار سفره ی هفت سین با صدای اسکناسای تانخورده لای قرآن .
مثه عطر گلای یاس اردیبهشتی و هوای دل انگیزش .
مثه خرداد و تموم شدن امتحانا،...
روزے میرسد ڪہ در خاطرہ ها من بزرگترین اشتباہ تو باشم و تو زیباترین اتفاق من
من درد باشم و تو سرد
من سڪوت باشم و تو فریاد
روزے من از دیار قلبت ڪوچ میڪنم و تو در میان قلبم تا آخرین ضربان اتراق میڪنے
روزے ڪہ تو مرا ازیاد...
میخواهم به تو بازگردم
همچون خاطرات بیماری که حافظه اش بهبود می یابد.
همچون سرزمینی که از اِشغال شورشیان خارج می شود.
شبیه اسیری که حکم برگشت به وطنش می آید.
می خواهم به تو بازگردم
حبس شوم میان بازوانت
موسیقی بیکلامِ احساس، فضا را پرکند.
گیسوانِ بلندِ لَختم را...
میخواستم اسیرِ دنیایے باشم
ڪہ توآن رابرایم ساختہ باشی
بہ دور از تمامِ آدمهایِ مزاحم
تنهامن باشم وتو
وآسمانے ڪہ ماہ شبهایش باشی
وحالا زندانیِ جهانے شدہ ام،
ڪہ بہ جز تو
شب هست
آسمان هست
اما ماهے نیست.
اینجا تادلت بخواهد دلتنگی و بے قراری
جهانم را جهنم ڪردہ...
پایان را میدانستیم، اما آغاز ڪردیم
مثل رفتن زیر باران، بدون چتر
وَ رقصیدن و چرخیدن در هیاهوے
قَطرات وَ خیس شدن با عشق،
با آنڪہ میدانیم پایانش تب و درد است.
مثل نوشیدن قهوہ ڪہ بدجور دلچسب
میشود اما تلخے اش ماندگار .
آرے آخر قصہ ما از ابتدا...
چی از این غم انگیزتر...
لابلای واژه ی شعرها تو را بخوانم...
قافیه بسازم از خاطرات
در کافه های بارانی شهر...
شجریان شوم برای صدایت...
و به تصویر بکشانم همانند فرشچیان جادوی چشمانت را و
همچون شاملو با هر واژه دلبری ات را به جان بخرم
اما تو
در گوش...
من نمیدوم تعریفت از عشق واقعی چیه!! اما اگه من بخوام تعریف کنم باید بگم:
عشق واقعی یعنی اینکه با وجود هزار تا ستاره ی قشنگ دور ماه، تو فقط نگاهت به ماه باشه!
هیچ زیبایی نتونه نگاهتو از رو اون برگردونه و نظر تو عوض کنه
حتی اگه بهتر...