حالا میفهمم که چرا اتاقک آغوشت سرد سرد بود…. گرمای افکارت در رویا تن او را گرم میکرد…!
سرم را شاید بتوانند دیگران گرم کنند اما وقتی نیستی هیچ کس دلم را گرم نمی کند!
نیفتاد مثل پاییز آن اتفاق زرد او سبز بود و گرم
تو را دوست دارم چون یک خانهی کاهگلی دورافتاده و کوچک اما گرم اما امن...
چقدر صدای آمدن پاییز شبیه صدای قدم های تو بود/ ملتهب/مرموز/دوست داشتنی...چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست نه گرم/نه سرد /همیشه بلاتکلیف...
نیفتاد مثل پاییز آن اتفاق زرد او گرم بود و سبز