سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
پاییز رسیده است گُلمو دست هایمزیرِ بارانِ برگ هاتنها...«آرمان پرناک»...
گلم! جز «تو» نمی خواهم سری را/نمی خواهم، به جز «تو» دلبری را/نباشد حسّ من مانندِ زنبور/که بعد از «تو» بجوید دیگری را/زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
"گلم"که صدایت می کنمشمعدانیچه اخمی می کند!مانده ام "جانم" راچقدر آهسته بگویمتکه هم تو بشنویو هم آب از دل هیچ گنجشکیتکان نخورد....
بیدار شو گلممن خسته تر از آنم کهبخواب تو بیایم!...