آگرین یوسفی
آگرین یوسفی نویسنده و شاعر دو کتاب برکه و ماه و خیالِ خیسِ روزهایِ سرد
کاش حافظ
مژده یِ آمَدَنت را
در شبِ یلدا بگوید.
آگرین یوسفی
خورشید خودنمایی می کند
من هنوز
رویایِ با تو بودن را
زیرِ نورِ ماه در آغوش
گرفته ام.
آگرین یوسفی
وقت رفتن
آسمان میبارید
لبهایت را
بوسیدم و تو
اشکِ دلتنگی ام
را زیر باران ندیدی.
آگرین یوسفی
ماه من شدیُ بیخیالِ
سیاهیِ غم می شوم.
آگرین یوسفی
باران میباردُ آسمان ناله میزند
خاطره ها خیس شدند
چشمها گریان دستها تنها
نوازشِ اشکها عشق میخواهد
که باران با خود شستُ و بُرد.
آگرین یوسفی
اُردیبهشت هم آمد
آرام بیصدا
مثلِ برفِ زمستان
که باریدُ به انتظارِ
تو بودمو نیامدی.
آگرین یوسفی
وَ من در آغوش
میگیرم تورا
به وقتِ خیال
آن هنگام که ستارگان
در آسمان می رقصند.
آگرین یوسفی
دلتنگی را بوسیدم
طعمِ لبانَت عجب
دلچسب بود.
آگرین یوسفی
نمِ بارانُ
کوچه یِ بهارنارنج
عابری رد شد
عطری در هوا پیچید
خاطره ای جوانه زد.
آگرین یوسفی
دلتنگت بودم
از تو گفتم
ندیده عاشقت شد
بیچاره من
آگرین یوسفی
نه سهرابم
نه فروغ
نه دخترکِ پاییزی
من همان دخترِ داغِ تابستانم
شعرهایم همه از توست
که رویایِ منی.
آگرین یوسفی
تو همان خیالِ شیرینی
که با
قهوه یِ تلخ مینوشَم.
-آگرین یوسفی
او که همیشه
حرفش هست
و خودش نیست
عشق است.
آگرین یوسفی
سرد استُ
آسمان میبارد
زیرِ باران راه رفتن
عالمی دارد
اگر یار باشدُ عشق باشدُ
خاطره بازی
آگرین یوسفی
بگذار ، آسمان گریه کند،
اَبر ببارد
جانم به لب است
او بی خبر از من
شب را ، با
مآه و ستاره
سپری کرد.
آگرین یوسفی
رویایِ من همیشه
پاییز است سردُ بارانی
بهانه ای
برایِ آمدن در آغوشَت
زیرِ چترِ سیاهَت
گرفتنِ دستانَت
قدم میزنیم
کوچه یِ خیال را که
انتهایَش به بوسه
ختم میشود.
آگرین یوسفی