من مرغ بی ترانه ام آزاد کن مرا ویرانه ی زمانه ام آباد کن مرا شبها غم تو همدم تنهایی منست هممراه غم بیا و شبی شاد کن مرا
دارد لب من تشنگی بوسه ی بسیار چون مزرعه ی خشک، که دارد غم باران
ما کاروان کوچک همراه بوده ایم ای اف بر این طلاق کز تند باد او ناگه چراغ قافله خاموش می شود وندر شبی سیاه در شوره زار عمر هر یک ز ما به کوره رهی می رود غریب وز یاد روزگار فراموش می شود!
چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست نرگس شود افسرده چو در آب نباشد
در این خرابه ️ ندانم چگونه خانه گرفتی
گفتم ز عشقبازی در کس نشان ندیدم زد بوسه بر لبانم گفتا نشانه با من
دی و بهمن ز گرد راه رسید شد زمستان و کوچهها یخ بست دانه دانه چو پنبههای لطیف برف بارید و بر درخت نشست شاخههای ظریف شب بو را برف سنگین بی حساب شکست طفل ذوقم بهانه جویی کرد که گل زرد و ارغوانی کو وقت اسفند و گل دوباره...
وای بر من تو همانی که امیدم بودی؟ تو همان چشم سیه دلبر افسونگر من؟ هر چه کوشم مگر این حادثه باور نکنم می دود یاد خطاهای تو در باور من وای این یاد گنه خیز جنون آلوده آهنین چنگ فرو برده در اندیشه من ترسم این یاد روانسوز که...
* تو هم همرنگ و همدرد منی، ای باغ پاییزی/ چو می پیچد میان شاخه هایت هوی هوی باد/ به گوشم از درختان های های گریه می آید/ مرا هم گریه می باید؛مرا هم گریه می شاید/
وای بر من / تو همانی که امیدم بودی!؟