پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
حوالیِ چشمانم ابریویرانه ی قلبم گِل آلود،شکوفه ها آمدند و رفتندسِیل تو را بُرد....
از ابرها باریدیو سیل شدی و این ویرانه را ویرانه تر کردی و رفتی ، جای تو دریاست میدانم خاصیت تو آمدن و رفتن است . بعد تو اما جوانه ها در این ویرانه سر بر آوردند ، و به من زندگی بخشیدند . و من باز منتظر می ماننم تا تو دوباره بر سرم بباری حتی اگر باز هم سیل شوی و ویران کنی شاید یک روز مرا هم با خودت ببری ......
لعنت به سیل زیادی خواه چشمانتمرا آب برد .......
فیلیپ راث :بزرگتر از احساساتت باشاینو من از تو نمی خوام ، زندگی می خواد.وگرنه احساساتمثل سیل تو رو از جا می کنه و می بره!...
تو ایران مرگ و میر کلا اتوماتیک شده بدون دخالت دست شده کرونا :میکشه سیل :غسل میده زلزله :دفن میکنه...
شاید اگر بیست سال پیشیکنفر مى نشست روبرویم و برایم از این روزها میگفت،فقط و فقط میخندیدم و از کنارش رد میشدم...در سالى که گذشت،حال هیچکداممان خوب نبود...سال که تحویل شد،سیل خانه هایمان را برد...همین که مى آمدیم از نو بسازیم،زلزله مى افتاد به جانمان...همین که مى آمدیم از نو بسازیم،آتش میگرفتیمهمین که مى آمدیم از نو بسازیم،جیبمان را مى زدندهمین که مى آمدیم از نو بسازیم،هواى نفس کشیدن نداشتیمهمین که مى آمدیم از نو بسازی...
گریه اگر که سَر دَهَم سِیل بَرَد تمامِ توبَسته شکستِ بُغضِ من به غیرَت و مَرامِ تو....
خنده ی بچه ها در سیل غرق شده است، خانه ها بست نشسته اند پای کوچه در گِل،کوله ی پدر پُر از چه کنم،غم دارد قایق سواری می کند......
خدایادراین روزگار پر هیاهوسرزمین و ملت ایرانرا از بلاهای طبیعیزلزله و سیلحفظ کنپناه ایران مان باش...
کاش میدونستی این مردم چقدر بی پناهندتا کمی منصف تر میباریدی...آهسته ببار باران!اینجا هیچ چیز سر جای خودش نیستکه یا غرق سیلاب می شویمیا لب هایمان از تشنگی ترک بر میدارد......
سیل/بند پاره شد/دانه دانه تسبیح...
من بعد از قریب به چهل سال بودن در دنیا از امروز براى خودم یک عمر عزاى خصوصى اعلام میکنم. من به خاطر از دست دادن بهترین جوانان وطن در هشت سال دفاع مقدس، من به خاطر بانه و سردشت،من به خاطر زلزله رودبار و منجیل، من به خاطر تمام مسافران ایرباس، من به خاطر مهاجرت متخصصان کشورم، من به خاطر زلزله بم، من به خاطر هرجان عزیزى که به دلیل تحریم ها از دست رفت و هر پدرى که در این سرزمین زرخیز شرمسار خانواده اش شد ، من به خاطر غواصان دست بسته، من به خاطر حاجیان...
که میآید به سروقت دل ما جز پریشانی؟که میپرسد بهغیراز سیل، راه منزل ما را؟...
دست مرا بگیر،همین یکبار...توی همین شعر با من قدم بزن...شاید همین الان ،سیلی، در راه آمدن باشدزلزله ای ، در شرف وقوعو من ، هنوز به < تو > نگفتم:دوستت دارم.................