در گذر زمان، این قلعه رنجور و پیر
شاهدِ قصه های تلخ و شیرینِ بشریت
از فراز برج و بارو، دیده نسل ها
عشق و نفرت، جنگ و صلح، ظلم و عدالت
در گذر از دالان های تاریک و سرد
حس می شود زمزمه رازهای ناگفته
راوی این قصه ها، منِ سنگِ صبور
گشته ام غبار گرفته، رنجور و فرسوده
اما هنوز، در قلبم امیدی زنده است
به فردایی روشن، به صلحی جاودانه
ZibaMatn.IR