زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

خنده از لب هایم رخت بربست،
و روشنایی چشمانم خاموش شد!
غم های گذشته ام سر بلند کردند،
و هرگز شاد و خندان نشدم.
چه سوت و کور شده آشیانه ی شبانه هایم!
نه دستی، نه صدایی!
یک بار دیگر خیال تو مرا ربود،
روح و فکرم در دستان توست
تو که در اوج مهر و مهربانی هستی،
چرا در حق من چنین سنگ دلی؟!
ای بی خبر از غم هایم،
ای بی خبر از حال و هوایم،
از سر لطف به گذشته برگردانم!
تا دوباره به چشمانت بنشینم.
در آتش بی وفایی تو
دیگر تاب و توانی نیست مرا!
ای بی خبر از آهم،
ای بی خبر از حال و هوایم،
در نذر وفاداری ات، مرا هم دخیل بدار،
تا که در ماتم هجرانت، زنده بمانم.





شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
ZibaMatn.IR

زانا کوردستانی ارسال شده توسط
زانا کوردستانی


ZibaMatn.IR


انتشار متن در زیبامتن