سراب
در دل پرخروش امواجت ماندم و مثل یک حباب شدم
بی جهت روی آب رقصیدم محوِ در کار پیچ و تاب شدم
ساکن شهر آرزو بودم که خودم را دوباره گم کردم
پای مشروطه خواهی چشمت در هیاهوی انقلاب شدم
منطق عشق را نفهمیدم بخصوص از جناب لب هایت
هی سوال و سوال پشت هم غرق رویای بی جواب شدم
تشنه بردی مرا لب دریا تشنه تر بازگشته ام گویا
اسم باران غریبه شد با من بسکه درگیر این سراب شدم
من همآوای تاک سرسبزم از تن داغ باغ انگورت
خوشه سرخ جستحویی که با نگاه تو انتخاب شدم
سبدی از ترانه ام خواندی غزلی عاشقانه ام کردی
تا که با فتنه فریبایت غرق سرمستی شراب شدم
ذره ذره بهانه ات کردم هوس آب و دانه ات کردم
آنقدرَها که در تمنایت ماندم و عاقبت کباب شدم
♤♤♤
ZibaMatn.IR