برگ ها در خزان خاموشی
سایه ات محو شد در گوشی
هر ورق دفتر ایام من است
این خزان، آینه ی جان من است
سایه ات گر چه به خاک افتاده
نور عشقت به دلم تابیده
برگ ها رقص کنند از دوری
من به دنبال تو با مهجوری
هر نفس در طلبت خاموشم
عاشقی در دل این خاموشم
سایه و برگ چو پیمان شکست
سینه ی خاک ز داغت بشکست
در دل فصل خزان بی همدم
دل ز دست تو به فریاد آمد
ZibaMatn.IR