در دل شب های تاریک، چون سحر پیدا مرا
برق چشمان تو می سوزد ز شوق و سودا مرا
چون نسیم صبحگاهی، در دل صحرا گذر
می برد با خود ز یاد هر غم و هر پروا مرا
چون شرار آتشین، در دل بیابان سوزان
می زند برق نگاهت، شعله بر جان ها مرا
در فراز آسمان ها، همچو خورشید درخشان
می برد بال و پر عشق، سوی بی همتا مرا
در کنار بستر گل، چون نسیم صبحگاه
می رسد با عطر عشق، بوی دل آرا مرا
در غم دوری تو، دل بی قرار و بی پناه
می برد در عمق دریا، موج این دریا مرا
در میان موج دریا، همچو گوهر پنهانم
می کشد عشق تو در دل، سوی خود بی پروا مرا
گرچه دور از تو بمانم، در غم و درد و فراق
عشق تو چون کوه قاف است، می دهد معنا مرا
در هوای وصل تو، دل بی قرار و بی پناه
می برد در عمق دریا، موج این دریا مرا
در دل شب های تاریک، چون سحر پیدا مرا
برق چشمان تو می سوزد ز شوق و سودا مرا
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR