کودکان در باغچه ای
که خاکش از خاطرات ماست
تخم رؤیا می کارند
اما ریشه ها
از سنگ فرش خیابان ها سر در می آورند
با دستان کوچکشان
بر آسمان کاغذی
ابرهایی از گچ می کشند
بارانی که می بارد
شور اشک های دیروز است
لبخندهایشان
مانند بادبادکی ست
که نخش به دستِ زمان گره خورده
هرچه می دوند
دورتر می شود
و بازی هایشان
در میدان های شطرنجی
که مهره ها
سربازان بی پناه اند
پایانی ندارد
جز سکوت
کودکان
شاعرانی اند
که شعرشان را
کسی نمی خواند
فیروزه سمیعی
ZibaMatn.IR